امروز از صبح که بیدار شدم حوصله هیچ کاری نداشتم تا ظهر جز اندک مقدار تاریخ ادبیات هیچی نخوندم . نبودن مادرم هم مزید بر علت بود . نهار رو خوردم و دیدم اینجوری نمیشه .خلاصه که جوگیر شدم و گفتم یه کم آشپزخونه رو جمع کنم شاید حالم جا اومد رفتم تو آشپزخونه و با کوهی از ظرف روبرو شدم تقریبا پشیمون شدم و با اینکه از چیدن ظرف تو ماشین متنفرم (چون همیشه تا آرنجم پلو خورشتی میشه ) گفتم میذارم تو ماشین که یه کم اینجاها خلوت بشه بعد بقیه کارا رو می کنم . در ماشین رو باز کردم و دیدم خالی کردن ماشین خودش پروژه است (مدیونین اگه فکر کنین من تنبلم:))منصرف شدم و گفتم میشورم همه رو اینطوری کمتر وقتم گرفته میشه. خودم باورم نمی شد که تو 20 دقیقه اون همه ظرف رو شستم. بعدش تصمیم گرفتم حلوا درست کنم . دستورش رو از اینترنت گرفتم و موادش هم همه رو داشتیم یه 40-45 دقیقه ای طول کشید و آماده شد ولی برگشتم و دیدم روی کانتر آشپزخونه پر از آرده و دیدم مادرم اگه برگرده این صحنه رو ببینه قطعا زنده ام نمیذاره ! و شروع کردم n تا ظرف و قابلمه ای که کثیف کرده بودم رو شستم و برای برادرم افطار آماده کردم و شد افطار .هنوز نشستم سر درسو به شدت عقبم سر یه جوگیر شدن ساده! تازه مادرم هم وقتی برگشت کلی از تمیز کاریام ایراد گرفت و تو ذوقم زد:(( البته از حلوام تعریف کردها !
+نتیجه اخلاقی: هیچوقت تاکید میکنم هیچوقت جوگیر نشین یهو به خودتون میاین میبینین همه کارا رو کردین جز اونی که در ابتدا قرار بود انجام بدین :((
+عید فطر رو پیشاپیش به روزه داران عزیز تبریک میگم (من که قسمتم نشد و فقط 12 روز روزه گرفتم)