رومی زنگی

لبریز از احساسات متناقض...

رومی زنگی

لبریز از احساسات متناقض...

رومی زنگی

۱۰ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

۲۹دی

فردا امتحان بیولوژی سلولی مولکولیه و من حتی یه دور هم جزوه کیمیا رو که از روی ویس نوشته نخوندم چرا؟ خودم هم نمیدونم مرض دارم می بی . حجم مطالب زیاده و استاد عزیزمون که من خیلی هم دوستشون داشتم دکترای بیوتک پیوسته داشتن و فکر میکردن ایضا ما هم دکترایپیوسته بیوتک داریم و در اون سطح صحبت میکردن و قیافه ما سر کلاس این شکلی 😮😮😮 بود و علی رغم میلیون بار توضیح دادن ایشون متوجه نمیشدیم چی میگن و گفته بودن که 80-90 درصد از مطالب طول ترم سوال میدن امشب به نماینده پیغام دادن که 70 درصد از جزوه و 30 درصد از تکست بوک سوال دادم (همون آلبرتس) و ما در حال قالب تهی کردن میباشیم. 

+بعد از بیولوژی تازه منم و مرثیه ای که ناسروده ماند: جنین شناسی 😩😩😩😫😫😫

+دعا کنین بیولوژی رو پاس کنم 🙏🙏🙏🙏

رومی زنگی
۲۷دی

امتحان های امیر تموم شده و تا شروع ترم بعد 16 روز تعطیله. من تازه مصیبت عظمام شروع شده شنبه بیولوژی سلولی مولکولی دارم و سه شنبه جنین و از استرس امتحان جنین در حال قالب تهی کردنم . سه شنبه که امتحانم تموم بشه از چهار شنبه شروع ترم جدید زبانه و این یعنی عزیزم تعطیلی بی تعطیلی و من لعنتی نیاز داشتم که یه نفسی بکشم خب  😩😩😩😩

امیر فردا برمیگرده و قراره بریم با همدیگه یه دوری بزنیم ولی استرس امتحانا تو جونمه و نمیتونم از زندگیم لذت ببرم 

+با خوندن پست گلسا با عنوان تلنگر بدجوری رفتم تو فکر و به این فکر کردم که خیام چقدر زیبا میگه که 

پرکن قدح باده که معلومم نیست/کاین دم که فروبرم برآرم یا نه 

واقعا با خوندن زندگی اون خانم دکتر متاثر شدم و پیش خودم فکر کردم رومی جان زندگی واقعا ارزش این همه حرص و جوشی که تو براش میخوری رو داره ؟؟!!  😑😑😑

رومی زنگی
۲۳دی

چهارشنبه شب با کتک خودم رو نشوندم که آمار بخونم. دکتر ب یکی از استاد تمام های خفن دانشکده مون که مهر همین امسال جز 5% پژوهشگر برتر دنیا شناخته شد استاد آمارمون بودن و با کلی خواهش التماس گفتن همه فرمول ها رو میتونین روی یک برگه A4 با خودتون بیارین. نشستم که اون برگه هه رو بنویسم برای امتحان که دیدم ای دل غافل چقدر ما شاء الله این درس مطلب داره و سخته از 8 صبح پنج شنبه هم که بچه ها نان استاپ سوال میپرسیدن ازم و هرچی میگفتم من تازه شروع کردم به خوندن ولی فکر کنم جوابش فلان چیز میشه میگفتن شکست نفسی نمیخواد بکنی حالا ببین همه رو بلدی 😐😐😐 خلاصه کل 5شنبه و جمعه رو داشتم تمرین حل میکردم که 12 شب جمعه یهو محیا تو گروه گفت بچه ها کسی مبحث کای دو رو بلده؟ و بلافاصله تو pv گفت توروخدا میشه سوال 22 آخر فصل که کای دو هست رو حل کنی برام؟ منم دیگه تو رودروایسی گفتم من تا حالا حل نکردم ولی اگر تونستم و دیدم اوردر جوابم منطقیه میفرستم حلش رو برات. این مبحث به شدت محاسبه داشت و سرکاری بود بماند که 50 دقیقه طول کشید تا حل کردم ولی خب حس خوبی بود که ترسم از این سبک سوالات ریخت و تا حدی با خیال راحت خوابیدم. صبح که رفتم دانشگاه باز بچه ها ریختن سرم و امتحان شروع شد 6 تا سوال که هر کدوم n قسمت داشتن و فقط 110 دقیقه وقت😰😰😰 سریع شروع کردم به حل کردن که وسطاش متوجه شدم سوال 1 واریانس و انحراف معیار هم میخواسته که من حساب نکردم با استرس و دستپاچگی داشتم مینوشتم که ماشین حسابم افتاد زمین وقتی برش داشتم دیدم به اجرای سازنده اش تجزیه شده شانس آوردم سارینا با خودش 2 تا ماشین حساب مهندسی آورده بود  با استرس سوالای بعدی رو حل کردم و هول هولکی واریانس و انحراف معیار رو حساب کردم و خداروشکر وقت کم نیاوردم البته نمیدونم چقدر بی دقتی کرده باشم فقط خدا میدونه. آموزش مون طی یک اقدام ناجوانمردانه امتحان تئوری و عملی بیوشیمی رو انداخته بود درست روز بعد از امتحان آمار سریع و بدو بدو اومدم خونه که یه کم بخوابم و بیوشیمی بخونم دو سه ساعتی خوابیدم بعد که بیدار شدم مادرم گفت علی داره فردا برمیگرده بلند شو بریم یه چیزی بخریم بریم خونه خاله اینا. منم کتاب بیوشیمی رو زدم زیر بغلم و رفتیم خونه خاله ام اینا داشتیم کم کم بلند میشدیم بیایم خونه که پدرم گفتن منم دارم میام که علی رو ببینم خلاصه که ساعت 9 از اونجا برگشتیم و از اونجا که بنده خستگی خیلی سریع روم تاثیر میذاره و از پا درم میاره رسیدیم خونه از شدت تب و استخون درد نمیتونستم چشمام رو باز کنم قبلا هم بارها اینطوری شده بودم . دلم میخواست بشینم زار زار گریه کنم. یه عالمه لباس تنم بود با این حال بید بید میلرزیدم و چسبیده بودم به شوفاژ از اونجایی که مادر ها فرشته اند مادرم اومد گفت من چیکار میتونم برات بکنم؟ میخوای برات بخونم از روش همون فصل قند رو که میگفتی خیلی استرسش رو داری؟ و اومد تا 1 و نیم شب برام خوند از روش و من با چشمان بسته فقط تکرار کردم البته یه چیزایی هم یادم بود از سرکلاس. ساعت یک و نیم یه دونه ژلوفن خوردم و مادرم به زور خوابوندنم و گفتن اینجوری فقط حالتو بدتر میکنی بهت قول میدم یه چند ساعت استراحت کنی کلی حالت جا میاد قصد داشتم تا 4 بخوابم اما چشمام رو که باز کردم ساعت 6 بود و حالم خیلی سبکتر از  شب قبل بود  اما باز هم ترسیدم با مترو برم و اسنپ گرفتم وقتی با قیافه نسبتا زار و نزار وارد کلاس شدم صادق یهو گفت بچه ها سلطان بیوشیمی اومد با همون قیافه پوکرفیس نگاهش کردم و گفتم من فقط خواب بودم دیشب داشتم از استخون درد میمردم که همه دیگه شروع کردن که ای وای چی شدی و از این صحبتا و من گفتم حالا اگه اجازه بدین یه نگاه بکنم جزوه ام رو که نیفتم فقط. امتحان 100 تا سوال تستی بود و آسون تر از چیزی که فکر میکردم اما بازم استرس نمره ها رو دارم خیلی. سه شنبه و چهارشنبه هم باز پشت سر هم امتحان دارم ؛ سه شنبه اخلاق دامپزشکی و چهارشنبه آناتومی 😢😢😢😢 هم اکنون نیازمند دعاهای سبزتون هستم 🙏🙏🙏🙏🙏🙏

رومی زنگی
۱۷دی

دو روز هر روز به مدت 6 ساعت رفتیم review آناتومی عملی مباحث آناتومی سیستماتیک 1 تمومی نداشت. هلاک شدیم این دوروز و بازم امتحان اون جوری که دلم میخواست نشد متاسفانه :((

عضلات دست و پا واقعا سخت بودن و از همه مهمتر و سختتر این بود که تشخیص بدی این اندامی که گذاشتن جلوت اصلا دسته یا پا که حالا بخوای عضله رو تشخیص بدی 

امروز ساعت 9 رسیدم دانشکده امتحان قرار بود 10 شروع بشه سارینا بهم پیغام داد که سردرد دارم و تو کتابخونه ام بیا پیشم که با هم بریم ساختمون آناتومی رفتم کتابخونه و سارینا رو پیدا نکردم اونجا هانیه و مریم ورودی های 96 رو دیدم هانیه میگفت چرا این شکلی ای تو یه کم اعتماد به نفس داشته باش بهش گفتم میترسم استرس دارم گفت بیا بغلم بغلم کرد و بوسم کرد گفت نگران نباش اینقدر هم ترسناک نیست به خدا مریم به دلایلی با ما امتحان داشت. با مریم رفتیم دنبال سارینا و راه افتادیم سمت ساختمون آناتومی همین حین زهرا زنگ زد گفت کجایین ؟ گفتیم بیا ساختمون آناتومی. دلم عین سیر و سرکه می جوشید در همون حین هم با بچه ها داشتیم مرور میکردیم درس ها رو دکتر ز اومدن گروه اول رو صدا زدن و ما همچنان داشتیم میخوندیم اومدن گروه 2 رو صدا زدن و ما رفتیم کم کم چشمام درست جایی رو نمیدید امتحان شروع شد و من از استرس داشتم میمردم روی سوالات با یه تکه سفره یک بار مصرف پوشیده شده بود وقتی برش داشتم یه کم آرامش گرفتم سوال 41 و 42 بود که بلد بودم شون یواش یواش که رفتیم جلو یکم آرومتر شدم تا رسیدیم به عضلات دکتر ص نهایت تلاش شون رو کرده بودن که ما رو با خاک یکسان کنن پنج تا میز پنج تا اندام و 10 تا سوال با تشخیص این که اصلا دستن یا پا نزدیک بود غش کنم دیگه . بعد از امتحان پقی زدم زیر گریه و اصلا امتحان اونجوری پیش نرفت که پبش بینیش رو کرده بودم خدا کنه واقعا یه نمره آبرومند بگیرم 

رومی زنگی
۱۵دی

دیشب بعد از مدت ها پدر و مادرم دوتایی به یه مراسمی دعوت شده بودن و من و امیر میتونستیم یه شب موندگار بسازیم واسه خودمون. وقتی مادرم اینا داشتن میرفتن امیر کسل بود و سردرد داشت ولی به مرور که شروع کردیم با همدیگه آشپزی کردن و سر به سر گذاشتن سر ذوق اومد با کمک همدیگه یه شام من در آوردی درست کردیم و از اونجایی که امیرارادت داره حتما با شام های دوتایی مون یه چیزی ببینه انیمیشن شگفت انگیزان 2 رو که من مدت ها پیش سی دی اش رو به عنوان انگلیسی خریده بودم گذاشتیم که ببینیم و باهاش شاممون رو هم بخوریم. سی دی ای که خریده بودم دوبله فارسی بود و من یکم تو ذوقم خورد اما امیر کلی ذوق کرد و انصافا هم دوبله خیلی بانمک و جذابی کرده بودن و کلی خندیدیم . بعد از تموم شدن فیلم دیدیم یا اباالفضل آشپزخونه رو با خاک یکسان کردیم و تقریبا از 90 درصد قابلمه ها و ماهیتابه های توی کابینت استفاده کرده بودیم امیر گفت مامان بیاد این آشپزخونه رو ببینه سر به تنمون نمیذاره بدو بریم جمعش کنیم لازم به ذکر است که ظرف های نهار هم هنوز توی سینک بودن 😰😰😰😰خلاصه با امیر دست به کار شدیم و شروع کردیم به شستن ظرف ها اون میشست و من آب میکشیدم راستش اولش یه کم تعجب کردم که خودش داوطلبانه اومده داره به من کمک میکنه چون معمولا همیشه بعد از صدها بار که میگم یه کمکی نمیخوای به خواهرت بکنی؟ یه لیوان میذاشت تو سینک نهایتا. ولی در عرض نیم ساعت اون بازار شام رو جمع و جور کردیم و آشپزخونه رو مرتب. دیشب خلاصه شب خوبی بود بعد مدت ها 

+امروز و فردا review داریم برای آناتومی و حالا که میلیون تا مبحث جمع شده روی هم احساس میکنم هیچییییی بلد نیستم 😢😢😢😢😢😢     ++ دوستانی که پزشکی و دندون پزشکی میخونین واقعا خداروشکر کنین که حداقل با یه موجود سر و کار دارین مثلا دنده ها همیشه برای شما 12 جفته و دیگه نباید بدونین که تک سمی ها 18 جفت و گوشتخوارارن و نشخوارکنندگان هر کدوم 13 جفت دنده دارن و تازه تعداد دنده های sternal و asternal هرکدوم هم با هم فرق کنه یا اینکه نباید humerus و femor رو علاوه بر تشخیص این که چه استخوانیه تازه بگین مال کدوم دسته از حیوانات هم هست 😰😰😰😰😰

رومی زنگی
۱۳دی

آخرین روزی که رفتم دانشگاه دوشنبه بود و ساعت 8 شب رسیدم خونه دیروز و امروز تا ساعت 12 ظهر خواب بودم و تازه وقتی بیدار میشدم بازم دلم میخواست بخوابم. این رخوت و سستی به قدری روی اعصابم بود که دلم میخواست خودمو یه فصل بزنم. از ساعت 6 عصر امروز تازه یکم جون گرفتم و یه پارت آمینو اسید و پروتئین رو از بیوشیمی خوندم. الانم باز خوابم میاد و فوبیای اینو دارم که صبح چشمامو باز کنم و ببینم باز 11-12 ظهره ! از استرس امتحانا دارم قالب تهی میکنم ولی از طرفی هم همش خسته ام و خوابم میاد و نمیتونم اونطوری که دلم میخواد درس بخونم😰😰😰 این قافله عمر هم که عجب میگذرد!!😩😩😩

+با غرور خاصی به هانیه سال بالایی میگم آمار عملی کامل شدم یه لبخند ژکوند تحویلم میده و میگه تئوریش رو بخون معدلت رو نیاره پایین منم عملیش رو کامل شدم ولی در نهایت 12.75 شدم 😰😰😰من هیچ من نگاه...😐😐😐

رومی زنگی
۰۷دی

به قول دکتر ب استاد تمام دانشکده و استاد آمار تئوری مون یکی از موهبت هایی که ما ازش برخورداریم اینه که سیلابس درس های دامپزشکی ریوایز شده و نیم واحد آمار عملی اضافه شده. دکتر الف استاد عملی آمار هم که ماه بودن واقعا فقط مشکل من با خود درس آماره که الان بعد یه ترم به قول برره ای ها باید از خودم بپرسم این که وگفتی یعنی چه ؟! اصولا فکر کنم 90% مردم دنیا مثل من فکر میکنن که آمار اساسا درس مزخرفیه اصلا یه وقت توهین نشه به دوستانی که دارن آمار میخونن ها من قصد جسارت ندارم ولی اصلا فاز کسی که بنیان گذار این علم بوده رو متوجه نمیشم. 

از صبح توی تلگرام جواب بیش از 10 نفر رو دادم که ازم سوال میپرسیدن و بهشون هم میگفتم که یه سری چیزا رو خودم مطمئن نیستم و باید فردا از دکتر الف قبل امتحان بپرسیم خلاصه که امیدوارم این 5 نمره بخیر بگذره 

دوستان نازنینم خیلی التماس دعا دارم ازتون دعام کنین فردا امتحانمو خوب بدم مرسی 

رومی زنگی
۰۶دی

از امروز صبح نمیتونم خوابی که دیدم رو هضم کنم خواب دیدم که رفتم یه جشن تولد دخترونه (اولین و آخرین جشن تولدی که رفتم کلاس چهارم دبستان بودم) اونجا یکی از دوتان دوران دبیرستانم گفت بیا میخوام با یکی آشنات کنم رفتیم و یه دختر خانمی بود بهش گفتم من x هستم باهام دست داد و گفت منم x هستم از یکی بودن اسمش با من نزدیک بود شاخ دربیارم چون  هم اسم هم فامیلش با من یکی بود دوستم که ما رو به هم معرفی کرد رفت و من موندم با این آدم ترسناکی که اسم و فامیل من رو داشت و بهم گفت خیلی وقته منتظرت هستم کجا بودی کلی حرف باهات داشتم و من لحظه به لحظه بیشتر میترسیدم و یک لحظه یهو گفت من خود تو ام میخوام باهات حرف بزنم که من با یه جیغ بنفش و بالش خیس از عرق از خواب پریدم هنوز هم بهش فکر میکنم موهای تنم سیخ میشه 😰😰😰😰😰 تعبیرش چی میتونه باشه به نظرتون؟؟!!

رومی زنگی
۰۶دی

دیروز کلاس جنین قرار بود دوجلسه ای برگزار بشه که هفته بعد کلاس نداشته باشیم و حدس بزنید مبحث چی بود؟ تشکیل دستگاه گوارش و Urogenital 🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️ اونجا که رسیدیم به تشکیل جوانه تنفسی یهو دکتر ص رو کردن به من و گفتن خب بگو ریه راست چند تا لوب داشت با ترس و لرزو تتمه چیزهایی که از آناتومی انسانی یادم بود گفتم سه تا لوب که یهو استاد گفتن آها یادم نبود تو آناتومی 2 پاس نکردی با یه قیافه له شده گفتم نه استاد و استاد با یه لبخند نسبتا مهربانانه که کاملا از دکتر ص بعید بود گفتن : خیلی خب حالا چرا میترسی؟! همونجا تو دلم گفتم آخه شما از ملک الموت هم ترسناکتری چطوری میشه ازتون نترسید آخه ؟! کلاس که تموم شد احساس میکردم تو سیاره اورانوس سیر میکنم قرار بود بعدش بریم سینما اما زنگ زدم خونه و دیدم مادرم و امیر هنوز خوابن کلی اعصابم خرد شد و راه افتادم سمت خونه توی راه خونه احساس میکردم دارم از درد میمیرم رسیدم خونه دوتا قاشق غذا خوردم و سه تا قرص مسکن تازه یادم افتاد اخلاق سگیم مال چی بود به قدری حالم بد بود که حدس میزدم این بار از اون دفعه هایی باشه که کارم به سرم و اینها برسه اما خداروشکر قرص ها تاثیر کرد و تا رسیدیم به سینما حالم بهتر شد فیلم بمب یک عاشقانه رو دیدیم و به نظر من خیلی جالب و قشنگ بود بعدش که برگشتیم خونه مادرم ماشین رو کج پارک کرده بود بهش گفتم گفتن دیگه خیلی خسته ام بهتر از این نمیتونم گفتم سوییچ رو بده خودم جابجا میکنم امیر یه پوزخندی زد و گفت نمیتونی بابا لجم دراومد گفتم مگه جلبکم ؟! برو اونور ببینم نشستم و ماشین رو درست و صاف پارک کردم و به امیر گفتم چطوره؟ گفت آفرین خوبه؟ گفتم بار آخرت باشه خواهرت رو مسخره میکنیا. وقتی اومدیم بالا و به اینترنت وصل شدم تازه خبر چپ کردن اتوبوس علوم تحقیقات رو خوندم و نابود شدم اصلا مثل ابر بهار اشک میریختم و همش میگفتم آخه چرا طفلکیا باید اینجوری بشن ؟! خلاصه که تا شب حالم گرفته بود اساسی خدا رحمتشون کنه کسانی که توی این سانحه از دست رفتن 😔😔😔

رومی زنگی
۰۳دی

امروز آخرین جلسه آناتومی عملی با دکتر ص بود. نسبت به اوایل ترم باهامون یه کم نرم تر شدن. وقتی یه سری از بچه ها رو بردن که لام نخاع رو زیر میکروسکوپ ببینن، رزیدنت ها یواشکی بهمون گفتن که دکتر میگه این ورودی خیلی بچه هاش اکتیون البته جلسه قبل به خودمون هم یه تعریف های ریزی گفته بودن مثلا گفته بودن که شما اولین ورودی هستین که مغز و نخاع رو درست حسابی خوندین اومدین سرکلاس و خب نگم که ما چقدر ذوق مرگ شدیم. از شنبه بعدی امتحان های عملی شروع میشن و من از استرس در حال قالب تهی کردن ام :/ نمیدونم از کجا شروع کنم و نمیدونم اصلا تهش قراره چی بشه فقط از یه چیز خوشحالم اونم این که وقتی برای بار اول ترم یک بودم هیچ درسی رو دوست نداشتم ولی الان حداقل قراره برای درس هایی بیدار خوابی بکشم که  تا 90 درصد دوستشون دارم و همین دلم رو قرص میکنه 

خدایا میشه دلم قرص باشه تا تهش؟ میشه کمکم کنی لطفا ؟

رومی زنگی