رومی زنگی

لبریز از احساسات متناقض...

رومی زنگی

لبریز از احساسات متناقض...

رومی زنگی

۹ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

۲۹اسفند

دیشب ساعت ۱ مسواک زدم و رفتم تو تختم ، چشمم به "هزار خورشید تابان " افتاد که چشمک میزد. موهام رو باز کردم و بالشم رو گذاشتم یه کم بالاتر و مشغول خوندنش شدم گفتم تا ۲ میخونم بعد میخوابم دیگه ساعت رو نگاه نکردم تا وقتی که تموم شد و بستمش به ساعت مچیم نگاه کردم و دیدم ساعت ۶ صبحه رفتم وضو گرفتم و نمازم رو خوندم ولی اونقدر ذهنم درگیر فراز و فرودهای این کتاب بود که تا ۶ و نیم هم خوابم نبرد تمام مدت تا وقتی خوابم ببره و از صبح ساعت ۱۰ که از خواب بیدار شدم هنوز دارم به این فکر میکنم که اگر واحد اندازی گیری ظلم کیلوگرم بود تا  الان میلیاردها تُن ظلم در حق خانم ها روا داشته شده بود در طول تاریخ و متاسفانه این سیکل معیوب هنوز هم که هنوزه ادامه داره و متوقف نشده . تصور این که مردانی وجود دارند که سنگریزه به خورد خانم شود میدن تا دندونش بشکنه و بگن حالا خوب شد ، تصور مردی که خانمش رو با قلاب کمربند تا سرحد مرگ میزنه چهار ستون بدنم رو میلرزونه. تصور این که حتی اگر وقتی اون مرد داره جون اون زن رو میگیره و زن برای دفاع از خودش تصادفا بزنه مرد رو بکشه قصاص میشه ولی برعکسش یعنی وقتی زن زیر کتک های شوهرش در حال مردن باشه میگن زنشه اختیارشو داره باعث میشه حالت تهوع بگیرم از این همه ناعدالتی 

+ معذرت می‌خوام که ساعت های آخر سال حالتونو خراب کردم 

رومی زنگی
۲۳اسفند

از بچگیم حتی همون موقع ها که یادم نمیاد زیاد مریض میشدم اولین بیماری سختم ۹ ماهگیم بوده که گرفتار سینه پهلو شدم برای اولین بار. بعدیش که یادم میاد ۴سالم بود که مخملک گرفتم و خاطره ام از اولین تزریق تزریق پنادر تو اون زمانه. خاطره مبهمی دارم از اون موقع ولی پدر و مادرم میگن اونقدر زبون گرفته بودی که کل جماعت اونجا از خنده سرخ شده بودن جدای از ۳-۴ بار سرماخوردگی و آنژین هایی که در طول سال های تحصیلی دبستان باهاش دست به گریبان بودم برای بار دوم توی ۱۰ سالگی وقتی کلاس چهارم بودم سینه پهلو شدم و تا مرز بستری شدن تو بیمارستان پیش رفتم چون اصلا نمیتونستم نفس بکشم و همون موقع هم آنتی بیوتیک وریدی می‌گرفتم. سال اول راهنمایی توی مدرسه واکسن سرخک و سرخجه زدن برامون که من سرخجه گرفتم بلافاصله بعد از زدن واکسن 😬 و باز هم اگر بگذرم از همه آنژین ها و سرماخوردگی های معمولی سال دوم دبیرستان برای بار سوم نومونیا گریبان گیرم شد و دو هفته مدرسه نرفتم اون موقع هم ۶ تا سفتریاکسون باید میزدم اونقدر ضعیف شده بودم که فقط میلرزیدم و فکر میکردم کارم تمومه 😷🤒 بعدش تا ورود به دانشگاه اتفاق خاصی نیفتاد ولی همچنان هرسال زمستون حداقل یه بارو سرما میخوردم ولی سال آخر دانشگاه که اونقدر هوا آلوده بود که دانشگاهها رو هم تعطیل کردن درست همون موقع من اونقدر یک ریه هام ناراحت شد که اسپری میزدم تا بتونم درست نفس بکشم. فکر میکردم بزرگ بشم کمتر مریض میشم اما همین پریروز مثل نی نی کوچولوها گلودرد گوش درد شدم و دیگه میخواستم خودمو بزنم . الان به لطف کشف تصادفی الکساندر فلمینگ بهترم ولی واقعا کلافه ام از این حجم سوسول بودن و دم به دقیقه مریض شدن 🤦آهان راستی داشت یادم می‌رفت تنها مریضی که فعلا ازش در امان بودم  آبله مرغونه 😅که اونم با این سن و سال اگر بگیرم قطعا خیلی سخت میگیرم 😫😩

رومی زنگی
۲۲اسفند

از روز اولی که توی مهرماه با دکتر ز کلاس داشتیم نوید این جشن رو بهمون داده بود که هر سال با ورودی که کلاس دارن شب عید یه جشن آناتومی برگزار میکنن و من با این که سن و سالم بیشتر از بچه ها مون بود کلی ذوق داشتم واسش. خلاصه که دوشنبه روز جشن بود و اونقدر بچه ها مزه ریختن و خندیدیم که اشک میومد از چشمامون از مجری گری داغون الف که بگذریم علی (اونیکی مجری) اونقدر ریلکس شوخی میکرد که خودمون هم باورمون نمیشد داره شوخی می‌کنه . آخرش هم یه کیک ۹۷ خوردیم و دکتر ز کلی تشویق مون کرد که آفرین خیلی خوب برگزار کردین و ما ته دلمون قند آب میکردن ف.ب هم اسکالپل طلایی انجمن رو اساتید پیش کسوت آناتومی بهش تقدیم کردن. با زهرا و سارینا کلی عکس انداختیم و شبی بود که برای همیشه تو ذهنم موند. 

∆آنژین شدید شدم و دارم میمیرم از گلودرد و گوش درد به حدی که امروز نه دانشگاه رفتم نه سرکار 

رومی زنگی
۱۷اسفند
حتی از قبل از موقعی که مهران مدیری توی دورهمی از مهموناش بپرسه:"آیا عمیقا احساس خوشبختی میکنید؟" این سوال ذهن من رو به خودش مشغول کرده و هنوز که هنوزه هم جواب درستی براش ندارم حتی نمیتونم تصمیم بگیرم که خودم رو جز خوشبخت ها قلمداد کنم یا نه؟ در این که خوشبختی یه کانسپت کاملا نسبیه هیچ شکی نیست اما مثلاً ممکنه کارهایی که من میکنم یا اتفاقاتی که باید برام بیفته تا بگم من خیلی خوشبختم از نظر یکی دیگه خیلی مسخره باشه یا حتی پیش اومده که من دوست داشتم اتفاقی که مثلاً برای دوستم افتاده برای من میفتاد اما توی چهارچوب و محیط خانواده خودم مثلاً من وقتی فاطمه آزمون کارشناسی به پزشکی قبول شد خیلی دلم میخواست جاش بودم اما دلم نمی‌خواست مامانم مامان فاطمه بود و کلا از بچگی هم هیچوقت هیچوقت هیچوقت نگفتم ای کاش فلانی مادر من بود. در کل خودم رو اونطور که باید خوشبخت نمی‌دونم هرچند شاید از دید دیگران خیلی خوشبخت و خوشحال به نظر برسم و دوست دارم اگر دوست داشتین بیاین و برام بگین معیارتون از خوشبختی چیه؟ داشتن یا نداشتن چه چیزایی رو خوشبختی تا حد زیادی کامل میدونین ؟ منتظرتونم
رومی زنگی
۱۵اسفند

دیروز امتحان شفاهی بچه های کلاسم بود خانم الف اومدن ازشون امتحان گرفتن و گفتن They are perfect هرچند خودم میدونستم خوب یاد گرفتن چرا؟ چون از جلسه اول تا همین جلسه یکی مونده به آخر هربار از اول همه لغت ها و مباحث رو واسشون دوره میکردم کاری که همیشه آرزو داشتم و دارم که انجامش بدم اما هربار از زیرش در رفتم به عناوین مختلف و الان دارم به عینه تاثیرش رو میبینم روی زبان آموزان باشد که پند گیرم و روی درس های خودم پیاده اش کنم 🤦🤦

+کتاب هزار خورشید تابان رو شروع کردم به خوندنش البته توی تخت خوابمه و شب ها قبل خواب به شرط اینکه بیهوش نشم قبل رسیدن سرم به بالش میخونمش برنامه ام خیلی خیلی فشرده است و دارم له میشم طوری که سه شنبه ها به اوج خودش میرسه و نان استاپ از ۸ صبح تا ۷ شب کلاسم 

+ خوردن بی رویه و عذاب وجدان های بعدش رو و ۲-۳ کیلو چاق شدنم از مهرماه شده قوز بالای قوز و باید یه فکر اساسی بکنم براش اعصابم داغون شده 😩😩😩

رومی زنگی
۱۰اسفند
میدونستم همه چی خیلی گرون شده میدونستم که بعضی چیزا رو دیگه توان خریدشون رو ندارم می‌دیدم با چشم خودم مردمی که میان و میرن ولی هیچکس توان خرید نداره و همه فقط تماشا میکنن و به نشونه تاسف سر تکون میدن ولی نمی‌دونستم به عنوان یه معلم زبان با ۷ سال سابقه کار حقوق سه تا کلاسم در عرض دو ماه کفاف خرید یه جفت کفش ورزشی رو نمی‌ده و اونقدری اعصابم خرده که دلم میخواد همه رو بزنم لت و پار کنم واقعا چه عید غم انگیزی 😩😩😩😩😩
رومی زنگی
۰۷اسفند

در آستانه روز مادر بدجوری دلتنگ م.ژ ام و امروز توی مترو ۱ لیتر اشک ریختم وقتی یادش افتادم از دست دادنش رو هنوز هم باور ندارم و تک تک سلول هام دارن در برابر پذیرش این حقیقت لعنتی به تلخی زهرمار مقاومت میکنن . مهر امسال شد سه سال که عطر وجودش نمیپیچه توی خونه مون و سایه پرمهرش از سرمون کم شده و من هنوز باورم نیست که دیدارمون رفت به قیامت. بهشت زهرا رفتن اصلا آرومم نمیکنه و بدتر تا یک هفته حالم رو میگیره و خشمم رو زنده و شعله ور می‌کنه 

الان فقط یه خواسته از خدا دارم که میدونم نهایت خودخواهیه ولی سالهاست که همینو ازش با ضجه خواستم که نبینم هیچوقت اون روزی رو که خودش می‌دونه خدایا یه بار دیگه ازت میخوام با همه وجودم دورت بگردم .

رومی زنگی
۰۲اسفند

دیشب خیلی خسته بودم و ساعت ۱۰ خوابیدم صبح ساعت ۶ و نیم بیدار شدم ولی هنوز خوابم میومد رفتم پیش مادرم و ساعت ۸ دوباره خوابم برد کلی خواب استرس آور دیدم از جمله اینکه دو نفر با چاقو بهم حمله کردن و من چاقو رو ازشون گرفتم و فرو کردم توی گردن شون و در رفتم و همش استرس این رو دارم که پلیس میاد و به جرم قتل عمد دستگیرم می‌کنه ولی همش با خودم میگفتم چرا وقتی چاقو رو فرو کردم خون فواره نزد قاعدتاً باید شریان کاروتیدشون پاره شده باشه  تا اونجایی که خواب دیدم خاله و شوهر خاله ام هر دو شون به رحمت خدا رفتن و توی خواب از هق هق نفسم تنگ شده بود که دیدم مادرم با شدت تکونم میده و میگه بیدار شو چی شده تا چشمام رو باز کردم با صدای بلند زدم زیر گریه و اشکام همینطور می‌ریخت تا اینکه رفت تو گوشم مادرم سرم رو بغل کرده بود و همش میگفت تموم شد بیدار شدی دیگه ببین بیدار شدی و من همچنان گریه میکردم . خلاصه که خیلی بد بود خیلی 😢😢😢😢

رومی زنگی
۰۱اسفند

سال بالایی ها میگفتن آناتومی ۲ خیلی راحتتر از یکه. منم ذوق مرگ بودم که آخ جون حالا یه کاری میکنم که نمره ام خیلی بهتر از آناتومی یک بشه. آناتومی ۲ شروع شد با انبوهی از چیز میزای عجیب و غریب و سخت و عضلات حلق و حنجره و منی که پوکر فیس فقط به این حجم از درس هایی که اول ترم پایل آپ شدن خیره شدم و به این فکر میکنم که به وقت نکنه مشروط بشم ترم دو . از اون طرف مریضی لعنتی دست از سرم برنمیداره و هنوز دارم آنتی بیوتیک میخورم مادرم هم طبق معمول هرسال داره خونه رو می‌تکونه و همش میگه دست تنها کارم پیش نمیره منم که دیگه باید خودمو شقه کنم 

چرا تموم نمیشه این زندگی خیلی خسته ام :((

رومی زنگی