رومی زنگی

لبریز از احساسات متناقض...

رومی زنگی

لبریز از احساسات متناقض...

رومی زنگی

۶ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

۳۰آبان

حقیقتش پارسال که وارد دانشگاه شدم برخلاف فنی واسه هردرس بیشتر از یه دونه استاد داشتیم حداقل دوتا؛ به طوری که برای بیوشیمی ۱ پنج تا استاد مختلف داشتیم! در این حد. نمی‌دونم این سیاست برای مبارزه با بیکاری هیئت علمی هاست یا چی من خیلی با این سیاست به خصوص توی بعضی درس ها حال نمیکنم. اساتید بافت دو نفرن دکتر م و دکتر ش. دکتر م شبیه مجری های صدا و سیما توی دهه هفتاده. کت شلوار سرمه ای میپوشه و من وقتی میاد سر کلاس همش حس میکنم میخواد بگه برنامه بعدی خانه سبزه بریم با هم ببینیم 🙄 بیشتر کلمات رو هم اشتباه تلفظ می‌کنه مثلا میگه پلاک های پَیِر البته استاد تمامه ولی تو انتقال مفاهیم چندان موفق نیست. دکتر ش ولی نگم براتون عشقه عشق. البته اگر توی خیابون ببینینش خیلی بعیده حتی تصور کنین که استاد دانشگاست، یه شلوار جین خاکستری پاشه همیشه با یه کاپشن بهاره پاییزه از این پف دارها بسیار لاغر و نحیف با یه سبیل کم پشت و موهای جوگندمی تا پایین گردنش. درس دادنش واقعا عالیه و واقعا در جا انداختن مفاهیم برای ما بسیار موفق هستن. لازم به ذکره که دکتر ش استاد زبان تخصصی هم هستن و به چهار پنج زبان تسلط دارن و طبیعتاً برخلاف دکتر م همه کلمات رو درست و حتی با لهجه تلفظ میکنن. دستگاه گوارش رو دکتر م بهمون درس داد و تموم کرد و من هیچی بلد نیستم با این که هر جلسه کوییز داشتیم ولی الان که دو جلسه است دکتر ش تنفس رو برامون گفته من روی ابرها ام. مثلا چی میشد اگه کل بافت رو دکتر ش می‌گفت که ما هم مثل آدم یاد بگیریم 😏⁦☹️⁩ ضمنا دوشنبه هم امتحان حذفی گوارش داریم و من هنوز شروع نکردم به سلامتی 

رومی زنگی
۳۰آبان

دوران کودکی من توی خونه ای گذشت که طبقه پایینش مادربزرگ و پدربزرگ خدابیامرزم زندگی میکردن و طبقه بالاش خانواده عموم. این که من و پسر عموم و دخترعموها چقدر این پله ها رو میرفتیم بالا و میومدیم پایین و بازی می‌کردیم در این مقال نمیگنجه. بعد از این که ما رفتیم که با م.ژ. زندگی بکنیم خونه ما رو اجاره دادن دو سه تا مستأجر اومدن و رفتن تا این که این خانواده م.ج. اومدن تقریبا از سال ۸۴ فکر میکنم همونجا زندگی میکنن و خانم عموم هم باهاشون رفت و آمد داشت و میشناختشون. پدر خانواده گویا از ۱۶-۱۷ سالگی سیگار دود می‌فرمودن تا این که چند ماه پیش خیلی تصادفی میرن دکتر و مواجه میشن با متاستاز گسترده کنسر ریه به تقریبا همه احشا 😔 دکتر گفته بود من نمی‌دونم کدوم قسمت رو جراحی باید کنم اصلا. تا این که این بنده خدا پریروز به رحمت خدا رفتن و خانم عموی من میرن دیدن شون و گویا جسد هنوز توی خونه بوده. خلاصه زن عمو جان وقتی برمیگردن بالا دچار فراموشی شده بودن 😨😰 مثلا یادشون نمیومده که رفته بودن و سبزی خریده بودن! اورژانس میاد و میگه شوک بهشون وارد شده ولی باز هم تاکید میکنن که متخصص نورولوژی هم باید ببینشون. دکتر نورولوژیست میگن که بدون EEG و MRI نمیتونن بگن قطعا سکته بوده یا نه با توجه به این که سال ۹۳ یه سکته مغزی خفیف هم داشتن و گفته بودن گاهی اوقات توی سکته اون قسمتی که بهش اکسیژن نمی‌رسه مربوط به حافظه است!  هنوزجواب ام آر آی رو نگرفتیم ولی هوش و حواسشون یکم اومده سرجاش اما من هنوز تو کف این ساختار ژله ای پر از نورونم که این همه دمش گرمه آقا ما شخصا خیلی مخلصیم 🤔😯

رومی زنگی
۲۹آبان

از بیست و دو سه سالگی به بعد همیشه برام سوال بود که مرز کوتاه اومدن و نیومدن والدین کجاست؟ مثلا وقتی دختر یا پسر نوجوون شون میگه میخوام برم بانجی جامپینگ باید اجازه بدن یا نه؟ یا مثلاً تحت شرایط خاصی اجازه بدن. چون خودم توی دوران نوجوونیم زیاد پر شر و شور نبودم نمیتونم یه سری چیزها رو هضم کنم. همین الان وقتی میرم با دوستام بیرون مادرم هزار بار زنگ میزنه و نگرانه. به گمانم این میزان دلواپسی هم عادی نباشه ولی نمی‌دونم کجا میشه و اصلا باید کوتاه اومد و آزادی داد و کجا باید سفت و سِوِر ایستاد و گفت نه. میبینین! همون‌طور که گفتم من والد خوبی نمیشم 

رومی زنگی
۲۸آبان

یادمه موقعی که سوم راهنمایی(هشتم کنونی!) بودم به مادرم گفتم نمیشه من دیگه درس نخونم؟! بسه دیگه ۸ سال اومدم مدرسه کجای کار رو گرفتم مادرم یه جوری که هم باورش شده بود هم نه شروع کرد واسم توضیح دادن. امروز نیاز دارم باز یه نفر برام توضیح بده کجای زندگی وایسادم بعد ۱۸ سال درس خوندن. یکم شرایط برام سخت شده و نمی‌دونم راه درست چیه و کجاست 

رومی زنگی
۲۸آبان

یکی از عادات بدی که دارم اینه که مثل مرغابی همش دوش میگیرم زمستون و تابستون هم نداره و نتیجتا توی پاییز و زمستون که هوا سردتره فرت و فرت مریض میشم. هفته پیش همش آبریزش بینی داشتم که گفتم همش مال سرماست و اهمیت ندادم خلاصه. امشب یهو حس کردم که انگار یه خرده ای حالم سنگینه بازم به روی خودم نیاوردم و خودمو بستم به ویتامین سی. فردا بعد از کلاس هام اگر وقت کنم میرم دکتر بی سر و صدا چون کافیه الان مادرم متوجه بشه ربطش میده به یک ماه پیش که صبح قبل دانشگاه رفته بودم حمام! فعلا شما دعا کنین حالم سنگین نشه لطفا ⁦🤦🏻‍♀️⁩

رومی زنگی
۲۳آبان

اصلا یادم نبود آخرین باری که اومدم اینجا کی بوده 

الان که تاریخش رو دیدم یاد اون روزهای پرالتهاب دوباره برام زنده شد

خداروشکر که تموم شدن و با خوبی تموم شدن 

مادرم جراحی شدن و حالشون خوبه ممنون از همه که نگران بودن 

براتون دعا میکنم هیچ وقت شرایطی که من تجربه کردم رو تجربه نکنین 

برام دعا کنین هیچوقت دوباره چنین شرایطی رو تجربه نکنم

ممنونم از همگی 

رومی زنگی