مغز پیچیده ما...
دوران کودکی من توی خونه ای گذشت که طبقه پایینش مادربزرگ و پدربزرگ خدابیامرزم زندگی میکردن و طبقه بالاش خانواده عموم. این که من و پسر عموم و دخترعموها چقدر این پله ها رو میرفتیم بالا و میومدیم پایین و بازی میکردیم در این مقال نمیگنجه. بعد از این که ما رفتیم که با م.ژ. زندگی بکنیم خونه ما رو اجاره دادن دو سه تا مستأجر اومدن و رفتن تا این که این خانواده م.ج. اومدن تقریبا از سال ۸۴ فکر میکنم همونجا زندگی میکنن و خانم عموم هم باهاشون رفت و آمد داشت و میشناختشون. پدر خانواده گویا از ۱۶-۱۷ سالگی سیگار دود میفرمودن تا این که چند ماه پیش خیلی تصادفی میرن دکتر و مواجه میشن با متاستاز گسترده کنسر ریه به تقریبا همه احشا 😔 دکتر گفته بود من نمیدونم کدوم قسمت رو جراحی باید کنم اصلا. تا این که این بنده خدا پریروز به رحمت خدا رفتن و خانم عموی من میرن دیدن شون و گویا جسد هنوز توی خونه بوده. خلاصه زن عمو جان وقتی برمیگردن بالا دچار فراموشی شده بودن 😨😰 مثلا یادشون نمیومده که رفته بودن و سبزی خریده بودن! اورژانس میاد و میگه شوک بهشون وارد شده ولی باز هم تاکید میکنن که متخصص نورولوژی هم باید ببینشون. دکتر نورولوژیست میگن که بدون EEG و MRI نمیتونن بگن قطعا سکته بوده یا نه با توجه به این که سال ۹۳ یه سکته مغزی خفیف هم داشتن و گفته بودن گاهی اوقات توی سکته اون قسمتی که بهش اکسیژن نمیرسه مربوط به حافظه است! هنوزجواب ام آر آی رو نگرفتیم ولی هوش و حواسشون یکم اومده سرجاش اما من هنوز تو کف این ساختار ژله ای پر از نورونم که این همه دمش گرمه آقا ما شخصا خیلی مخلصیم 🤔😯
با آرزوی بهبودی شون