رومی زنگی

لبریز از احساسات متناقض...

رومی زنگی

لبریز از احساسات متناقض...

رومی زنگی

۱۰ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است

۲۸فروردين

امشب شب تولدمه؛ البته دقیقتر بگم شب تولد من و برادرم. آخه با اختلاف 7 سال تولدمون دقیقا توی یک روزه ؛29 فروردین. اون موقع که برادرم تازه به دنیا اومده بود من کلاس اول بودم و اون موقع فکر می کردم وقتی برادرم 19 ساله بشه اووووه من دیگه کلی خانوم و بزرگ شدم واسه خودم ولی الان میبینم که ما اختلاف سنی مون خیلی کمتر از 7 سال به نظر می رسه و من هنوز هم اصلا احساس نمیکنم 26 ساله ام

موقعی که 12-13 ساله بودم و هنوز سر از دنیای بزرگترها درنیاورده بودم همیشه فکر می کردم که احتمالا تا 21-22 سالگی ازدواج میکنم و لابد وقتی 26 سالم بشه حداقل یه دونه بچه دارم ! نمیدونم چرا همچین فکری می کردم چون هرچی بزرگتر شدم کمتر به ازدواج فکر می کردم و می کنم .

فردا 26 سالم تموم میشه اما زندگیم اونچیزی نیست که توی 12-13 سالگی فکر می کردم باشه و البته جا داره بگم اصلا از این بابت ناراحت نیستم چون من درواقع اون هدف بزرگی که باید بهش برسم رو هنوز نرسیدم و صلاح نمیدونم تا مشخص شدن تکلیفم کس دیگه ای رو توی این سرگردونی شریک کنم . توی شب میلادم از خدا میخوام که به زندگیم یه آب و رنگ دوباره بده وکمکم کنه تابتونم آینده ام رو بسازم به بهترین شکل ممکن. خود خدا خوب میدونه که چند ساله من دارم تو فراقش می سوزم .

رومی زنگی
۲۷فروردين

من نمیگما شاعر میگه !!

جمعه سنجش جامع پایه دارم اما دیگه رمقی واسه جمع کردن خرده مطالبی که از پایه مونده ندارم . به اندازه یه سرباز جنگی احساس خستگی میکنم و حالم با هیچی خوب نمیشه دلم فقط یه موفقیت تپل میخواد و لا غیر . باید خودمو جمع و جور کنم و این دو ماه نذارم زحمتهایی که کشیدم زبونم لال هدر بشه . 

رومی زنگی
۲۶فروردين
اولین بار فکر کنم تولد 6 سالگیم بود که مادربزرگ نازنینم با خریدنش حسابی سورپرایزم کرد ؛ یه دو چرخه سرمه ای با دو تا چرخ کمکی کوچیک . از فرداش اونقدر توی پارکینگ خونه مون دوچرخه سواری میکردم که شب ها از پادرد خوابم نمیبرد . وقتی تابستون شد و امتحانات پسرعموم ( که 4 سال از من بزرگتر بود) تموم شد ، یه روز بهم گفت یکی از چرخ های کمکی رو بالا میبندم تا فعلا با یه چرخ کمکی تمرین کنی ، اون موقع اون برام حکم عقل کل رو داشت و من چون خواهر برادر نداشتم عین برادر بزرگترم بود و من روی حرفش حرف نزدم . هفته بعدش هر دو تا چرخ کمکی رو شل کرد و بالاتر از زمین بستشون و گفت بیا برو منم کمکت میکنم شروع کردم پا زدن ولی با کلی ترس و دلهره اون هم پشتم رو نگه می داشت یه روز یهو احساس کردم دستاش پشتم نیست ولی من داشتم خودم می رفتم برگشتم که بگم چرا منو رها کردی که محکم خوردم به ستون پارکینگ!! البته دیگه با پشتکار پسرعمو من دوچرخه سواری یاد گرفتم و البته هنوز هم معتقدم اگه اون موقع صبوری و پیگیریش نبود من عمرا تا الان دوچرخه سواری یاد نگرفته نبودم هنوز !
بعد از یکی دو سال قد کشیدم و دوچرخه برام کوچیک شد و به انباری منتقل شد برای بعدهای برادرم که اون موقع 1 سالش بود محل زندگی ما هم کلا عوض شد و همینطور سبک زندگیمون اما من از همون موقع ها و بالاخص از دوران تین ایجریم همیشه دلم میخواست دوچرخه داشته باشم ولی اونقدر فشار درس همیشه روم زیاد بود و اونقدر نمره 20 توی خونه ما اهمیت داشت که مجال چنین کارایی رو بهم نمی داد اصلا.
 یه مقدار کمی پول جمع کرده بودم باهاش یه دوچرخه متوسط خریدم دیروز چیزی که شاید 10-15 سالی می شد که آرزوش رو داشتم . الان احساس خوبی دارم گرچه که من تو زندگیم شاید تا الان روی هم رفته 10 ساعت هم دوچرخه سواری نکردم اما خب یاد می گیرم و مهم اینه که اون همون چیزیه که همیشه دلم میخواست . 
هدف خاصی نداشتم از نوشتن این پست فقط دلم میخواست حرف های دلم رو بنویسم .

رومی زنگی
۲۲فروردين
الان سه روزه که دارم برای برادر جان شیمی میگم که به آزمون برسه . امروز پسر خاله ام که کلاس دهمه اومده میگه این ساختار لوییس چی هست اصلا ( فردا امتحان شیمی داره !!) 
مهمون مون پسر کوچولوی دوست داشتنی بود  که بهش زبان درس میدم کتاب های دانستنی های نوجوانان سه جلدی ( مال نوجوونیای خودم ) رو توی یک ساعت تموم کرد و بعدش باهاش scrabble بازی کردم و کلی لذت بردم . 
پسر اون یکی خاله کلاس نهمه خاله جان خواهش کردن که برم باهاش علوم کار کنم . 
من معتقدم زکات علم نشر دادنش هست . هیچ منتی هم سرکسی ندارم و این دانش رو فقط به خاطر دل خودم با نزدیکانم به اشتراک میذارم  ولی با اینکه الان ٦-٧ ساله که تدریس میکنم هنوز به تدریس جدی فکر نکردم که شغل اصلیم باشه دلم میخواد یه پزشک معلم باشم نه یه معلم تنها . خدایا توانایی و ظرفیت و هرچیزی که خودت میدونی بهم بده که بتونم پزشک- معلم خوبی بشم در آینده ممنونم ازت . 
پ.ن. آقا این علوم نهم چرا همچینه ؟! توش بازدانه و نهاندانه و یوکاریوت و پروکاریوت اینا میگن قشنگ مصداق قیمه ها رو ریختن تو ماستا یه ملغمه ایه از همه چیز :/  از علوم سوم راهنمایی زمان ما شلم شوربا تره :( 
رومی زنگی
۲۰فروردين

من و برادرم چندین ماهه که داریم واسه یه موضوعی این در اون در میزنیم و پول جمع میکنیم و تحقیق و اینا دیروز در آخرین مرحله تحقیقاتمون متوجه شدیم که موضوع مذکور شدنی نیست حداقل امسال شدنی نیست . خلاصه که خورد تو ذوقمون ولی از یه نظر من خوشحالم چون دیگه تکلیف معلومه که آقا نمیشه اون موضوع بچسب به کنکورت . دیگه از دیروز تصمیم گرفتیم مصمم تر بخونیم .برای من و برادرم که هر دومون کنکوری هستیم التماس دعای خیرتون رو دارم . 

رومی زنگی
۱۷فروردين

به پیشنهاد هوپ فول جان تصمیم گرفته بودم حداقل یه شماره از مجله زنان امروز رو تهیه بکنم و بخونم اما از هر دکه روزنامه فروشی که سوال می کردم با تعجب عمیق و خاصی توی چهره شون منو نگاه می کردن انگار که مثلا من اسم نژاد خاصی از دایناسور رو میگفتم !! تا اینکه دیروز جلوی ورودی مترو یه دکه دیدم و با نا امیدی به خودم گفتم حالا بذار از اینم بپرسم یهو دیدی داشت وقتی پرسیدم و گفت بله داریم زانو زدم که مجله رو از پایین ترین ردیف مجله های چیده شده بردارم دیدم به قطر 3-2 میلی متر روی اون دسته از مجله ها خاک نشسته بود! مجله های ردیف پایین مجله های تخصصی و به درد بخور بودن فقط و از خاکی که روشون نشسته بود کاملا میشد متوجه شد که مشتری های چندانی ندارن. راستش من اصلا خودم رو انسان 100 درصد کامل و آگاهی نمیدونم ،به هیچ وجه. اما حداقل سعیم رو میکنم که آگاهی و دانشم رو در حد توانم ارتقا بدم و برام دردناکه وقتی میبینم نشریاتی که راجع به زندگی خصوصی هنرمندان بحث میکنن یا نشریات فوتبالی اینقدر با استقبال مواجه میشن و نشریات علمی و فرهنگی و اونهایی که دردهای اجتماع رو بیان میکنن اینقدر مهجور و غریب واقع میشن ؛ حتی توی قفسه ی دکه های مطبوعاتی ! به طور اختصاصی توی حوزه مسایل مربوط به خانمها من معتقدم مطالعه و آگاهی پیدا کردن خود خانمها نسبت به حقوق خودشون شاید بتونه از هر ابزاری موثرتر باشه برای احیای یه سری حقوق ناحق شده. 


رومی زنگی
۱۵فروردين
پریشب به پیشنهاد مادر جانم تصمیم گرفتم تست زیست جامع بزنم و خب خیلی بدیهی بود که یه سری مطالب یادم رفته بود چون هنوز نه دوره کردم نه هیچی خلاصه چنان به اعصابم فشار اومد که لحظه ای بعدش احساس کردم معده ام مچاله شده از درد و فقط اشکام مثل رود روان شد همش اون لحظه میگفتم اگر این بار هم نشه دیگه تکه خرده هام رو نمیتونم از روی زمین جمع و جور کنم از اون طرف نمیخواستم مادرم متوجه بشه که چقدر داغونم . خلاصه دیدم که اون قدرها هم که فکر میکردم اوضاع بد نیست و جو داده بودم کمی تا قسمتی اما حال ما رو فقط کسانی که کنکور رو چندبار دادن درک میکنن گاهی آدم حس میکنه تهی شده از درون اصلا . امیدوارم من و همه کسانی که دلشون یه رتبه خوب میخواد تو کنکور موفق بشیم . بلند بگین آمیییین :)))
رومی زنگی
۱۱فروردين

نشستم دارم گیاهی میخونم بلکه تموم بشه . مثلا قرار بود تا ١٠ فروردین تموم کنما اما رفت و آمدهای وقت و بی وقت عید مگه میذارن ما شا الله :(  باز خوش به حال آقا داداش که صبح تا شب اردوئه حداقل . آهان راستی یه نکته ای که خیلی برام جالب بود اینکه امسال گوش شیطون کر دیگه کسی نپرسید چیکار میکنی ارشد چرا نخوندی و اینا و این یعنی من تونستم تا حدی به دیگران بفهمونم که زندگانی بنده به خودم ربط داره . خدایا یه کاری کن از این امتحان سربلند بیرون بیام و دل یه جماعتی رو شاد کنم . 

رومی زنگی
۰۹فروردين

برادرکم دیروز آزمون داشت طفلک از ٢ فروردین قبل طلوع خورشید میره بیرون و دم دمای غروب برمیگرده خونه. خیلی هم زحمت میکشه ولی خب اون چیزی نشد که میخواست من و پدر و مادر در سفر و حضر های عید دیدنی بودیم که زنگ زد صداش بغض داشت اما غرورش اجازه نمیداد بغضش رو بشکنه گفت من دارم میرم یه کم قدم بزنم . شروع کردم با تکست باهاش حرف زدن میگفت هیچکس برام مهم نیست فقط نمیخوام شرمنده خودم بشم . و از دیروز تا حالا به این فکر میکنم که کشورهایی که کنکور ندارن و جوون هاشون از استرس کنکور ریزش مو پیدا نمیکنن یا تو ٢٠ سالگی نصف موهاشون از فشار و استرس سفید نمیشه دانشگاه ندارن آیا ؟ دانشجوهای توی دانشگاهشون رو از مریخ وارد میکنن ؟و میدونم خیلی سوال بیهوده ایه ولی تا کی این دور باطل میخواد ادامه پیدا کنه و بیشتریا بشن سنگ زیرین آسیاب و خرد بشن و به خاطر هزار و یک دلیل ریز و درشت از رسیدن به خواسته شون محروم بمونن تا آخر عمر 

من اصلا درحدی نیستم که بخوام بگم جایگزین کنکور چی هست و چی نیست ولی قطعا راههای بهتری هم هست راههایی بهتر از اینکه هوارتا درس رو تو ٤ ساعت امتحان بدی و همون بشه کل برایند ١٢ سالی که مدرسه رفتی و زندگی شغلی و موقعیت اجتماعی و همه چیز تو رو رقم بزنه 

رومی زنگی
۰۵فروردين
مقدم خودم و مقدم هر خواننده گرامی و محترمی که به وبلاگم سر بزنه گرامی می دارم . راستش من وقتی دبستان بودم زیاد مینوشتم و حتی شعر هم میگفتم ! اما هرچی بزرگتر شدم لای کتابهای فیزیک و شیمی و ... گم تر شدم و الان مطمئن نیستم که بتونم چیز به درد بخوری بنویسم فقط میخوام سعیم رو بکنم و بذارم ترسم بریزه . 
خوش آمدید . 
رومی زنگی