رومی زنگی

لبریز از احساسات متناقض...

رومی زنگی

لبریز از احساسات متناقض...

رومی زنگی

۱۰ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

۳۰بهمن

یکشنبه شب ساعت یک ربع به 9 رسیدم خونه از کلاس زبان در حالی که مثل بید میلرزیدم عصرش قبل از کلاسم رفته بودم دکتر و داروهام رو هم گرفته بودم ولی نخورده بودمشون. سریع یه چیزی خوردم که بتونم آنتی بیوتیک ام رو بخورم و نماز نخونده مسواک زدم و شب بخیر گفتم و با کلاه و جوراب پشمی و سوییشرتی که تا بینیم زیپش رو کشیده بودم بالا رفتم زیر 2 تا پتو . تب و تیر کشیدن استخونام کلافه ام کرده بود که از فرط خستگی بیهوش شدم . صبح ساعت 7 مادرم صدام زد گفتم امروز فقط کلاس باکتری دارم و میشه نرم و به جاش استراحت کنم مادرم فکر کرد مشکل مغزی پیدا کردم با تعجب گفت واقعااا؟! گفتم آره به خدا اصلا توان ندارم برم دانشگاه . مادرم که کم کم داشت باورش میشد که منم دارم کلاس رو میپیچونم گفت: نه میخوای پاشو برو خودتو هلاک کن قشنگ ! خلاصه که در جالی که هنوزم حالم سنگین بود خوابیدم تا 11 . 11 از گرسنگی بیدار شدم ولی بازم حالم خیلی سنگین بود دیگه گریه ام گرفته بود که چرا خوب نمیشم با اصرار مادرم دوباره از 12 تا 4 و نیم خوابیدم خداروشکر 4 و نیم که بیدار شدم کلی حالم بهتر شده بود که مادرم گفت پاشو بریم خرید یه هوایی به اون کله ات بخوره 

+ کلاس باکتری رو که امروز نرفتم کلی واسش غصه دارم 

+ من اصولا معتقدم هیچی نباید آدم رو خونه نشین کنه ولی مریضی هام معمولا بهم غلبه میکنن و دست کم یک روز خونه نشینم میکنن و متنفرم از این وضعیت 

رومی زنگی
۲۷بهمن

طبق سهمیه هر سال این موقع هام یه مرضی افتاده به جونم که معلوم نیست آلرژیه سرماخوردگیه ماهیتش چیه اصلا ولی کل nasal cavity ام اینقدر ورم کرده که دو سه روزه نمیتونم درست و درمون نفس بکشم و همش دارم فین فین میکنم از اون طرف کل سرم سنگینه و روزی 10 -12 تا عطسه میکنم هرچی هم ادالت کلد و تلفست خوردم تا الان افاقه نکرده اصلا و امروز توی آزمایشگاه باکتری اونقدر فین فین کردم که پسره ورودی 96 که کنارم نشسته بود یه جوری نگام کرد که خودمو جمع و جور کردم. استاد باکتری عملی یه خانم دکتر خیلی جوون ولی به شدت جدی و بداخلاقه من که گرخیده بودم به شخصه امروز روی یه دونه لام یه سری باکتری رو رنگ آمیزی کردیم با کریستال ویوله و فوشین. خیلی جذاب بود واقعا ذوق مرگ بودم اصلا. هرچند که توی لام اولم خیلی کم باکتری برداشتم و همش شسته شد و رفت ولی بار دوم یه مجموعه باکتری باسیلوس نازنین دیدم . آزمایشگاه بافت هم داشتیم که که فقط طرز تهیه مقاطع بافتی رو نگاه کردیم و باید یه گزارش واسه فردا بنویسیم نقاشی هم باید بکشیم.

damn it من نقاشیم توی جوبه واقعا فکر کنم صفر هم نشم :(((

+ عنوان اصولا به کل زندگی پر پیچ و تابم اشاره داره و مواقعی که وقتی حرف مادرمو گوش نمیدم به شدت ضرر میکنم و تاوانش رو پس میدم 

رومی زنگی
۲۴بهمن

خاطرتون هست حتما که چقدر غر زدم که وای چقدر تعطیلی و چه خبره و اینا ... خلاصه از اونجایی که در نومیدی بسی امید است تعطیلات تموم شد و روز سه شنبه که دیروز باشه بنده ۸-۱۰ آناتومی داشتم ۱۰-۱۲ بیوشیمی و ۱-۳ تشریح درس همون روز آناتومی و یک ربع به ۴ تا ۷ شب هم کلاس زبان توی کلاس زبان هم جلسه با والدین محترم زبان آموزان راستش یه کم ترس برم داشته بود از اینکه این همه فشرده است برنامم ولی اصلا به دلم بد راه ندادم خلاصه که بعد از اولین کلاس زبان موقعی که داشتم به اجزای سازنده ام تجزیه میشدم اومدم لب به شکوه بگشایم  که خودم زدم تو دهن خودم و گفتم لال شو هیچی نگو اون ازروزای تعطیلت اینم از روز غیر تعطیلت بسه دیگه معلوم هست اصلا چی راضیت می‌کنه ؟ و زهرچشمی اساسی از خودم گرفتم بدین سان 😅😅😅

+ دیروز نماینده مون میگه خانم غ آموزش گفته کار فوری داره باهاتون چشمام گرد شد گفتم با من؟ گفت بله گفتن هرچه سریعتر تشریف ببرین پیش شون با ترس و لرز و هزار تا فکر منفی رفتم خانم ن گفت از آموزش کل نامه زدن که شما درس زئونوز برداشتین ولی اجازه نداشتین برش دارین توی حذف و اضافه حذفش کنین حتما گفتم بله بله چشم حتما حذفش میکنم خانم ن میگن حتما حذفش کنیا یادت نره 😐😐😐مگه میشه آدم موضوع به این مهمی یادش بره آخه 


رومی زنگی
۲۰بهمن
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
رومی زنگی
۱۹بهمن

امان از غم این روزهای تعطیل که قلبم رو مچاله می‌کنه 

از سر بی حوصلگی  نشستم ویس آناتومی رو گوش کردم و جزوه ۹۵ درصد کاملم رو ۱۰۰ درصد کاملش کردم و الان نشستم اون ۲ صفحه که قراره ازش سوال امتیازی بیاد و راجع به عضلات حلقه رو ترجمه میکنم اونقدر بی حوصله و کسلم که پتانسیل اینو دارم فریادی بزنم که به اون طرف کره زمین برسه امروز بالاخره تموم داره میشه ولی سه روز تعطیلی پی در پی آینده رو که دیگه واقعا قراره نفسم رو بِبُره نمی‌دونم چطوری تحمل کنم 🤦🤦🤦🤦

رومی زنگی
۱۷بهمن

امروز قبل کلاس بچه های خیلی شلوغم یه دوش گرفتم و سنجاق ستاره ای هایی که خاله برام گرفته بود رو زدم . علی پسر بچه ۶-۷ ساله کلاس اولی که قدش تا کمر من هم نمی‌رسه و دندون های جلوش افتاده و  من عاشقشم اول کلاس دستش رو بلند کرد و گفت وای تیچر چه ستاره های قشنگی به سرتون زدین دلم میخواست اون لحظه محکم ماچش میکردم و بهش میگفتم بچه جون چرا تو اینقدر کیوتی آخه ولی به گفتن یه تنک یو سوییتی بسنده کردم 


رومی زنگی
۱۷بهمن

دیروز بعد از تهدیدهای دکتر ز مبنی بر اینکه دیگه درس نمیدم این قسمت رو ۱۵-۱۶ نفری رفتیم سر کلاس دکتر جان ز . اولین جلسه آناتومی خیلی خوش گذشت واقعا بعدش من و زهرا و سارینا خیلی یهویی بلند شدیم رفتیم سینما که اتاق تاریک رو ببینیم به نظرم فیلم جذاب و آموزنده ای بود به خصوص که آخرش هم با #نترس_و_بگو تموم شد چون نمی‌خوام spoil کنم موضوع فیلمو نمیگم چی بود ولی من رو خیلی تحت تاثیر قرار داد و از دیروز تو فکرم که یه تجدید نظری تو شعارهای بکنم خلاصه.

بعد از سینما برگشتیم دانشکده و چای خوردیم و بعدش من تا ۷ شب کلاس داشتم بعد از کلاس به قدری خسته بودم که دست و پاهامو حس نمی‌کردم رفتم دنبال مادرم خونه خاله ش و موقعی که برگشتیم خونه روی زمین اتاقم خوابم برد هنوز یه کم صداها رو می‌شنیدم پدرم که اومد بهم شب بخیر بگه مادرم و صدا زد و گفت نگاش این با چه حال و روزی خوابیده مادرم اومد و صدام کرد مسواک زدم و خوابیدم تا ۱۱ صبح امروز 😅

رومی زنگی
۱۴بهمن

بچه ها توی گروه خواهش و التماس که تو رو خدا بیاین این هفته رو نریم به خصوص بچه هایی که شهر های دیگه هستن میخواستن بمونن و تعطیلات رو وصل کنن به تعطیلات اون هفته! خلاصه ما هم نرفتیم و صبح که بیدار شدیم دیدیم آقای ع.ع نوشته که بچه ها من رفتم سر کلاس ماهی استاد هم خیلی شاکی بود گفت برای همه غیبت میزنم ,😐😐😐خلاصه همه مون حمله ور شدیم بهش که کی گفت اصلا بری سر کلاس که میتونستم تصور کنم گریه اش گرفته قشنگ دوباره ریختیم سر نماینده که ما میایم بقیه هفته رو نماینده هم همه رو به آرامش دعوت کرد و گفت نمی‌ذاره چنین اتفاقی تکرار بشه امیدوارم که همینطور باشه 

+خسته شدم از این به اصطلاح تعطیلات که تا ظهر خوابم و بعدش میرم کلاس زبان 

++ به کسی نگین فکر کنم برخلاف تصورم معدلم بالای ۱۷ میشه 

رومی زنگی
۱۱بهمن

سه شنبه هفته پیش یعنی ۲ بهمن امتحاناتم با امتحان جنین تموم شد.از فرداش کلاس های زبان ترم جدید شروع میشد نمی‌دونم گفتم یا نه ولی بچه هام عجیب و غریب آتیش پاره ان و جونم رو به لبم رسوندن همون روز خانوم الف سوپروایزر آموزشگاه تماس گرفتن و گفتن یکشنبه ها و سه شنبه ها برات دوتا کلاس گذاشتم بگو چشم صحبت نباشه خدافظ 😐😐😐😐😶😶😶من هیچی نتونستم بگم و نگم براتون که کل هفته ای که گذشت رو سر کلاس داشتم با بچه ها سر و کله میزدم و اصلا نگم براتون که این بین با مادر عزیزتر از جانم یه دعوای لفظی حسابی داشتم 😣😑⁦☹️⁩ و این که انتخاب واحدم از شنبه شروع شده و من هرچی اینور اونور میکنم نتونستم هنوزم ۱۷ واحد ناقابل بردارم 😔😔 بدتر از همه اینکه تا الان فقط ۳ تا از نمره هام اومده و آناتومی که فکر میکردم خیلی شاخم توش از خیلیا کمتر شدم 😓😓😓😓 جنین رو اینطوری رفتم سر امتحان که میفتم ۱۷ شدم ولی نمره های بیوشیمی و  بیولوژی و اخلاق دامپزشکی هنوز که هنوزه  نیومده .خلاصه که خیلی ناراضی ام از خودم از زندگیم از همه چیز و میدونم که دارم ناشکری میکنم ولی راهی برای متوقف کردن این دور باطل سراغ ندارم 😢😢😢😢

رومی زنگی
۰۵بهمن

سه شنبه امتحانات این ترمم با امتحان جنین( که قبل امتحان  فکر میکردم حتی ۱۰ هم نمیشم ) خاتمه یافت . وقتی اومدم برگه رو بدم دکتر ص گفت خوب دادی ؟ گفتم بله فکر کنم نمی‌دونم 😐 اومدم خونه و همونجا با پالتو و مقنعه و حتی کوله پشتی روی کاناپه از حال رفتم مادرم خونه نبود امیر هم سرش تو تلفنش بود طبق معمول تازه چرتم برده بود که دیدم تلفنم توی جیب مانتوم داره زنگ میخوره با چشمای بسته جواب دادم مادرم بود و درحالی که قربون صدقه ام میرفت  گفت پاشو یه چیزی درست کن خودت و امیر بخورین اون بچه !!! صبحونه هم نخورده غش می‌کنه الان ( ساعت ۵ بعدازظهر بود!!) با غرغر و درحالی که به خودم فحش میدادم پاشدم یه غذایی روبراه کردم که بخوریم غذا رو که خوردیم تازه فهمیدم خوابم نمیومده بلکه از گرسنگی و خستگی غش کرده بودم دیگه قید خواب رو زدم داشتم سفره رو جمع میکردم که مادرم اومد تا شب اونقدر هیجان داشتم واسه تموم شدن امتحانا که نمی‌دونستم چیکار کنم ( به نام خدا بی جنبه هستم😁) فرداش که میشد با زهرا قرار داشتیم که بریم دنبال کارهای مجوز عکاسیش صبحش ساعت ۸ زدم بیرون و رفتیم کار بارامونو انجام دادیم و برگشتیم دانشکده بچه ها امتحان آخرشون امتحان اندیشه بود یه یه نهاری خوردیم و من تازه یادم افتاد ای دل غافل کلاس بچه ها امروز شروع میشه رفتم آموزشگاه و چشمتون روز بد نبینه یه کلاس دارم از بچه های پیش دبستانی و کلاس اولی که نمی‌دونم چطوری کنترلشون کنم کم مونده بود چهارزانو بشینم وسط کلاس و های های گریه کنم نمی‌دونم تا آخر اسفند چطوری این قوم یاجوج و ماجوج رو باید هندل کنم بعد کلاس مادرم زنگ زد با کمال بی‌حوصلگی جوابش رو دادم و گفت چی شده چرا کشتی هات غرق شده بهش گفتم و مادرم گفت اوووه همچین افسردگی گرفتی گفتم چی شده حالا 😐 برگشتم خونه همه تارهای صوتیم ملتهب شده بودن از بس جیغ جیغ کرده بودم سر کلاس 

+ ترم ۱ یا به عبارتی ترم ۹ من تموم شد خیلی زود گذشت واقعا 

++هرکس هر راهکاری واسه ساکت نگه داشتن ۷ تا پسر بچه ۷-۸ ساله داره با گوش جان می‌شنوم 

+++ امشب دوباره سر یه موضوع الکی با پدرم بحثم شد نمی‌دونم این رفتارهای کنترل گرایانه اش تا کجا میخواد ادامه داشته باشه 😢😢😔😔

++++به همین زودی دلم واسه درس خوندن تنگ شده و دلم میخواد زودتر ترم جدید دانشگاه شروع بشه من همیشه ترجیح میدم دانش آموز و دانشجو باشم تا مدرس یه چیزی و این یعنی حاضرم تا آخر عمرم فقط درس بخونم ولی کار نکنم و این خیلی بده 🤦🤦

رومی زنگی