رومی زنگی

لبریز از احساسات متناقض...

رومی زنگی

لبریز از احساسات متناقض...

رومی زنگی

دیروز بعد از تهدیدهای دکتر ز مبنی بر اینکه دیگه درس نمیدم این قسمت رو ۱۵-۱۶ نفری رفتیم سر کلاس دکتر جان ز . اولین جلسه آناتومی خیلی خوش گذشت واقعا بعدش من و زهرا و سارینا خیلی یهویی بلند شدیم رفتیم سینما که اتاق تاریک رو ببینیم به نظرم فیلم جذاب و آموزنده ای بود به خصوص که آخرش هم با #نترس_و_بگو تموم شد چون نمی‌خوام spoil کنم موضوع فیلمو نمیگم چی بود ولی من رو خیلی تحت تاثیر قرار داد و از دیروز تو فکرم که یه تجدید نظری تو شعارهای بکنم خلاصه.

بعد از سینما برگشتیم دانشکده و چای خوردیم و بعدش من تا ۷ شب کلاس داشتم بعد از کلاس به قدری خسته بودم که دست و پاهامو حس نمی‌کردم رفتم دنبال مادرم خونه خاله ش و موقعی که برگشتیم خونه روی زمین اتاقم خوابم برد هنوز یه کم صداها رو می‌شنیدم پدرم که اومد بهم شب بخیر بگه مادرم و صدا زد و گفت نگاش این با چه حال و روزی خوابیده مادرم اومد و صدام کرد مسواک زدم و خوابیدم تا ۱۱ صبح امروز 😅

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۷/۱۱/۱۷
رومی زنگی

نظرات  (۱)

دوست پایه گلی‌ست از گل‌های بهشت که من ازش توی دانشگاه محرومم.
کلاس تا هفت شب ؟! فکرشم می‌تونه همین الان از خستگی بیهوشم کنه !
پاسخ:
عزززیزدلم من خودم پایه ترین ام ولی زهرا خیلی پایه سینماست سارینا هم خنثی است معمولا 
منم عضلات پاراورتبرالم از درد می‌سوخت دیشب 😥

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی