رومی زنگی

لبریز از احساسات متناقض...

رومی زنگی

لبریز از احساسات متناقض...

رومی زنگی

۱۸ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

۳۱ارديبهشت
نمیدونم بگم متاسفانه یا خوشبختانه ولی دور و اطراف من پر بوده همیشه از کِیس های ازدواج ناموفق :'( 
از دخترهایی که با هزار امید و آرزو وارد خونه ای شدن که قرار بود خونه امید و آرزوهاشون باشه اما از اون همه امید و آرزو جز نقشی بر آب چیزی نمونده . از کسی که بیست و چند ساله داره زندگی میکنه تااا کسانی که قدمت زندگی مشترک شون ٧-٨ ساله . 
تئوری همشون هم اینه که به خاطر بچه ها دارن میسوزن و میسازن اما فقط خدا از ته دل این بچه ها خبر داره ! 
میون همه این کِیس ها فقط یه نمونه دیدم که با شهامت گفت من طلاق میخوام و ٣ سال پای تصمیمش ایستاد و پا پس نکشید و بعد از طلاقش سرکار رفت و فوق لیسانس گرفت و برای خودش کسی شد . این خانم بزرگترین شانسی که داشت این بود که فرزند نداشت .
دومین کِیس طلاق رو هم ولی انگار در شُرُف دیدنش هستم این بار اما پای یه دختر بچه بی گناه و بی خبر از زشتی ها و سختی های دنیای بزرگترا در میونه که امسال میخواد تازه بره کلاس اول :'( 
نمیدونم اشکال کار آدمها کجاست که حاضر میشن با کسی که هیچ سنخیتی تو هیچ زمینه ای باهاشون نداره برن زیر یه سقف و اصلا نه سوادش رو دارم نه دانشش رو که بخوام ریشه یابی کنم فقط به عنوان یه دختری که تو سن ازدواج قرار داره دارم روز به روز دل زده تر و بی انگیزه تر میشم نسبت به ازدواج و اصلا دلیلی پیدا نمیکنم که دریای آبی و صاف زندگیم رو با دستای خودم متلاطم و طوفانی کنم . 

رومی زنگی
۲۹ارديبهشت
در این ایام مبارک شبانه روزم به دو تا ١٢ ساعت تقسیم شده ١٢ ساعت خوابم و ١٢ ساعت بیدار امروز عصر که خوابیده بودم خواب دیدم از دانشگاه تماس گرفتن و میگن ١٣ واحد پاس نکرده داری هنوز و نمیتونیم مدرک کارشناسیت رو برات صادر کنیم ! پاشدم رفتم دانشگاه و هرچی میگفتم من ١٤٧ واحد پاس کردم چی میخواین دیگه از جون من :'((( خیلی طبیعی بود خوابم و وقتی که بیدار شدم بلند شدم رفتم مدرک موقتم رو دیدم تا باورم شد که خواب بوده . ڜاید باورتون نشه ولی همین خواب باعث شد قدر شرایط الانم رو بیشتر بدونم . 
طاعات و عباداتتون قبول باشه دوستان عزیزم .
رومی زنگی
۲۹ارديبهشت

آقا خودم واقفم ها به این جمله اما دیگه واقعا کاسه صبرم لبریز شده بود ١٣ سال زمان کمی نیست شاید هرکس دیگه ای هم اینقدر صبر و حوصله میکرد الان احساس منو داشت اینقدر دیروز به جون خودم غر زدم که اصلا هیچی درس نتونستم بخونم در صورتی که این یه ماه آخر خیلی حیاتیه واقعا باید کمر همت ببندم و مرور کنم همه درسها رو راستش تکرار مکررات همیشه سختترین کار بوده واسه من اما به مرور دارم سعی میکنم خودموبهش عادت بدم چون واقعا رمز موفقیت تو آزمون های چند موضوعی مثل کنکور همین تکرار مداوم و مرتبه .

خدایا خودت کمکم کن که نذارم یه عمر زحمتم خدای نکرده این ماه آخر به باد بره ... 

رومی زنگی
۲۸ارديبهشت

دختر عموم که راجع بهش صحبت کرده بودم و نوزاد pre mature اش هر دو از بیمارستان مرخص شدن و خداروشکر حالشون خوبه امشب رفتیم دیدنشون :))

خدایااا پسرش به اندازه مچ دست تا آرنج من بود من که جرات نکردم حتی بهش دست بزنم فقط باهاش صحبت کردم و قربون صدقه اش رفتم. دختر عموم از سختی هایی که تو این مدت کشیده بود برام گفت ، گفت که میزان پروتئینوری که در اثر پره اکلمسی داشته به حدی زیاد بوده که نه تنها داشته کلیه های خودش رو از دست میداده بلکه این موضوع روی کلیه های بچه هم تاثیر گذاشته بوده :(( واقعا کسانی که باردار میشن یه جورایی جونشون رو میگیرن کف دستشون چون با چیزهایی که من دور و اطرافم دیدم هزار و یک بلا ممکنه سر آدم بیاد تو این 9 ماه 

ولی واقعا ردپای خدا رو تو تک تک اجزای وجود این بچه میشد دید اصلا آدم انگشت به دهان میمونه از این همه نظم و هماهنگی خدا جونم قربونت برم که اینقدر ماهی .

رومی زنگی
۲۶ارديبهشت

باورم نمیشه از سال قبل تا امسال همین موقع هااینقدر سریع گذشته باشه .

امشب شب اول ماه رمضونه و من که ٣ سالی میشه نتونستم روزه هام رو بگیرم غصه دارم البته تا هفته بعد که جواب آزمایش خونم مشخص بشه  من روزه هام رو میگیرم ولی دلم میخواد ماه رمضون امسال کامل روزه بگیرم . 

فرارسیدن این ماه پاک آسمانی رو به همگی تبریک میگم و از همه التماس دعای خیر دارم . 

رومی زنگی
۲۵ارديبهشت

ازم خواسته شده که مجدد برای علوم پسرخاله مذکور کلاس نهمی برم :/ لازمه بگم که منزلشون حدود ٤٠ کیلومتر با ما فاصله داره و پرترافییییک !! اما خب زکات علمه دیگه چه میشه کرد ؛) 

حالا جالبه که دیشب به مادرشون میگم که من دوشنبه میام برای علومش میگن آخه  امتحان ادبیات داره !  میخوای حالا که داری  میای ادبیات باهاش کار کن :| و خب من گفتم که نه من پس فردا میام که همون علوم رو بخونیم و میدونم حالا فردا که برم احتمالا ٣-٤ فصل پیش رومه که این پسر تا حالا لای اون فصلا  رو باز نکرده و خب هرچی من جز بزنم احتمالا نتیجه خوبی حاصل نخواهد شد . 

+از همین جا به همه دانش آموزان گرامی خواهرانه توصیه میکنم مطلبی رو نخونده نذارن واسه شب امتحان . 

به دانشجوها توصیه نمیکنم چون متاسفانه خودم توی دانشگاه شب امتحانی بودم و رطب خورده منع رطب کی کند؟! :))) ( ولی خارج از شوخی مطلبی که شب امتحان خونده بشه واضح نمیمونه تو ذهن آدم یعنی برای من که اینطوری بود یه چیزایی میدونستما اما انگار یه پرده از مه روش بود مطالب crystal clear نبود تو ذهنم ) 

رومی زنگی
۲۵ارديبهشت

دوستان عزیزم خیلی معذرت میخوام که مصدّع اوقاتتون میشم اما اگر کسی بتونه منو در حل و تحلیل این تست یاری کنه بسیار ممنونش میشم :) 

در صورت …، …

١) پایین آمدن pHخون- دفع پروتون از ادرار کم می شود 

٢) بالا رفتن فشار خون- تجمع آب میان بافتی در ناحیه شکم مشاهده می شود

٣)مصرف مکرر آنتی بیوتیک- کمبود ویتامین در بدن غیر ممکن است 

٤) ایجاد مشکل هدایت پیام از گره پیشاهنگ به گره دهلیزی بطنی - زمان نزدیک شدن انقباض ها به هم در بطن ها زیاد می شود 

گزینه های ١ و ٣ که مرخصن واضحا! 

گزینه ٢ رو من با خرده سوادی که از فیزیولوژی یادم بود فکر کردم شاید مصداقش ascite باشه ولی جواب گزینه ٤ ئه ! و من ٢٠ بار خوندم گزینه ٤ رو ولی متوجه نمیشم چی داره میگه اصلا 

پیشاپیش از وقتی که میگذارید سپاس گزارم . 


رومی زنگی
۲۳ارديبهشت

از دو سه روز قبل مادرم گفت جمعه شب منزل یکی از اقوام دور پدریم دعوتیم از همون روز من و برادرم که اصلا تمایلی به شرکت توی اینجور مراسم نداریم شروع کردیم غر زدن که ما نمیایم و درس داریم و اینا و مادرم گفت من نمیدونم مشکلتون رو با پدرتون حل کنین :/ ما هم حاضریم بمیریم ولی با پدرم نخوایم بحث کنیم چون در هر صورت  حرفش رو تحمیل میکنه خلاصه با هزار تا چیزه و اینه و لکنت زبان! تونستیم راضیش کنیم که ما نریم . 

دیشب آخر شب مادرم به شوخی گفت : حدس بزن کی امشب سراغتو میگرفت گفت خانم س (یکی از اقوام نه چندان دور)لازمه توضیح بدم خدا شاهده من آدم سیاه قلب و بدی نیستم اما  خانم  مذکور به طرز باورنکردنی رو اعصابه و توی همه امور اظهار فضل میکنن بدون اینکه ازشون خواسته بشه . از بحث اصلی خارج نشیم ! مادر من از تابستون پارسال تا الان حدود15 کیلو وزن کم کرده که خب خیلی به چشم میاد خانم س برگشته به مادرم گفته چقدر لاغر شدی !! چیکار کردی ؟ از تو که دیگه گذشته  به دخترت بگو چیکار میکنی اونم لاغر بشه(یعنی من ) :/// فکککککر کن !!!  بله من یه چند کیلو اضافه وزن دارم که فرصتش رو نداشتم تا الان یا اصلا دلم نخواسته که کم کنم این فقط به خودم مربوطه نکته جالب اینجاست که این خانم و دخترانشون من حدس می زنم روی هم بالای 100 کیلو اضافه وزن داشته باشن و این که چنین نسخه ای برای دیگران  تجویز میکنن دیگه خیلی زور داره :((( 

مادرم هم در کمال خونسردی بهشون گفته که رومی هم الان مشغوله و 3-4 کیلو کم کرده تا الان (البته دروغ هم نگفته از زمستون تا الان 3 کیلو کم کردم ;) ) بعدش گفتن که چرا ازدواج نمیکنه حالا؟ داره دیر میشه ها !!!! مادرم هم بهشون گفته که میگه تکلیفش که ما هم نمیدونیم چیه با خودش معلوم نیست و تا معلوم نشه نمیخواد تو سردرگمی ازدواج کنه من و پدرش هم گفتیم ما به این تصمیمت احترام میذاریم .:)))) یعنی گل از گلم شکفت وقتی دیدم مادرم اینجوری جوابشون رو داده و پریدیم بوسیدمش اما خدا میدونه که چقدر دیشب اعصابم خرد شد از اینکه بعضی آدمها نمیتونن متوجه بشن که بعضی چیزها کاملاااااا خصوصی و شخصیه و نباید توش سرک کشید. 

+ عذر میخوام که فضای پستم آمیخته به غر و کمی خاله زنکیه ولی داشتم منفجر می شدم وقتی نوشتمش خیلی حالم بهتر شد. 

++ راستی خوشحال میشم اگر بدونم تصوری که از من دارید چیه ؟ منظورم ظاهر و عقیده و اینهاست . اگر دوست داشتین بهم بگبن:))

رومی زنگی
۲۲ارديبهشت
. روی صحبتم با زیست قر و قاطی و خیر ندیده کنکوره که باعث پیشرفت تراز نمیشه که هیچی تازه کلی  میکشدت پایین :/ تراز کلیم ١٠٢٠٠ شده و میانگین درصدام ٦٢ (عمومیا حدود ٨٠ اختصاصیا حدود ٥٠) خیلی با ایده آل هام فاصله دارم هنوز 
حتما الان پزشکان محترم میگن تو که با یه زیست کنار نمیتونی بیای بهتره نیای پزشکی ولی من آناتومی و فیزیولوژی و اینها رو خوندم و به ضرس قاطع میگم که در عین سختی شون فقط با یه موجود سر و کار داری و دیگه با جک و جونور و گیاه و فلان و بهمان حداقل دیگه سر و کار نداری . 
ریاضی سنجش هم که امسال نمیدونم چرا زده به سیم آخر مثلا انتگرال نداشت حالا من اون وسط در به در بگرد و بجور دنبال انتگرال !! 
در کل چیزی که من به صورت تئوری میدونستم اما تجربه عملیش رو نداشتم این بود که تکرار واقعا حرف اول رو میزنه و کاملا به حق میگن "کار نیکو کردن از پر کردن است "و"practice makes perfect"و از این صحبتا :)))
+ بدتر از هرچیز آلرژی وحشتناک طوریه که بعد از اون آنفلوانزا گریبانم رو گرفته طوری که الان احساس میکنم نه تنها بینیم بلکه تا لوبهای بویایی مغزم ورم کرده :'(((
رومی زنگی
۲۱ارديبهشت

چندین شبه که با آقای برادرجان تا ٥ صبح بیداریم و تو بالکن و تو هوای سرد با پتو واینها درس میخونیم که خوابمون نگیره  و خب طبیعیه که من امشب از ١٢:٣٠ اومدم تو رخت خواب که بخوابم الان نزدیک ٢:٣٠ ئه و قلندر بیدار:'((

از سر شب تو نیم ساعت کل زیست رو دوره کردم بعدش هم به درس های دیگه نوک زدم یه کم دینی یک کم هم شیمی که البته فکر کنم کاری بس اشتباه کردم چون الان مغزم از هجوم اطلاعات فکر کنم نمیتونه خاموش بشه و بخوابه . البته کلا اینم هست که من با کتک باید خوابم رو عین آدمیزاد کنم وگرنه میره رو default اش که ٥ صبح بخوابم تا مثلا ١١ . 

خدایا خودت از عمق قلب من خبر داری از نیت من خبر داری از همه چیز خبر داری  پس اگه صلاح میدونی و فکر میکنی ظرفیتش رو دارم کمکم کن و دلم رو گرم کن  تا بتونم از این طریق گرهی باز کنم یا خدمت کوچیکی بکنم وگرنه برم سراغ راههای دیگه . [ من چقدر دوستت دارم خدا ] 

خب به اندازه کافی حرفای از هم گسیخته و بی ربط زدم برم ببینم خواب میاد به این چشمها یا نه ؟ 

رومی زنگی