رومی زنگی

لبریز از احساسات متناقض...

رومی زنگی

لبریز از احساسات متناقض...

رومی زنگی

۳۵ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است

۳۱تیر

فردا شب مهمان داریم عصری مادرم اومد گفت به نظرت چی درست کنم؟ که من سریع گفتم آلبالو پلو . مادرم گفت آخه سخته آلبالو پاک کرده هم نداریم( این جا همون جایی بود که باید دهنم رو می بستم اما نبستم ) من دوباره سریع گفتم خب من پاک میکنم مادرم یه لبخندی زد و گفت در این صورت خیلی هم راحت میشه درست کردنش دستت درد نکنه.اندکی بعد از این conversation مادرم از اتاقم صدام زد و گفت: الوعده وفا و من با یه سبد متوسط پر از آلبالو شسته مواجه شدم که باید هسته هاش رو در می آوردم همونجا فهمیدم چه غلطی کردم ولی با آرامش نشستم به پاک کردن آلبالو ها بماند که نزدیک یک ساعت و نیم طول کشید و کمرم دیگه راست نمیشد  ولی نکته جالب توجهش این بود که دو تا دستام تا آرنج، کل صورتم، روی شیشه عینکم ، کف آشپزخونه و خلاصه همه جا ردی از آب آلبالو رو میشد دید. و طبیعتا در چهره مادر به شدت مرتب و تمیز من ردی از یه خشم فروخورده که زیر لب میگفت آشپزخونه ام رو نابود کردی دیده میشد :'(

واقعا من هرچی بیشتر از عمرم میگذره بیشتر به این موضوع پی می برم که خدا موقع تقسیم استعدادها گویا فراموش کرده اندکی به من از استعداد کار خونه بده ! من فقط یک مقدار آشپزی بلدم که اون رو هم فکر کنم همه انسان ها به اقتضای غریزه شون و اینکه خب لازمه بقاست بلد باشن و خب هنر مهمی به حساب نمیاد.  

رومی زنگی
۳۰تیر

دیشب خواب دیدم که رفتم برای تمدید گواهی نامه رانندگیم وقتی رفتم برای نامه پزشکی معاینه چشمم رو انجام داد بعد یهو آقای دکتر گفتش دستات رو ببینم دستام رو نشونش دادم گفت با این دستها  من نمیتونم نامه ات رو امضا کنم ( من از وقتی کلاس چهارم دبستان بودم دور ناخن هام رو میکَنَم و میجَوَم گاهی متاسفانه هنوز هم وقتی استرسی میشم این کار رو میکنم ) منم عصبانی شدم و گفتم یعنی چی این که انگشت های من یه کم زخمه به شما چه ربطی داره نامه ام رو امضا کنین من کار و زندگی دارم خلاصه داشتم دعوا و مرافعه میکردم که از خواب پریدم . البته در عالم واقعیت هم خیلی پرخاشگر و تحریک پذیر کنم فکر کنم البته اینا جزئی از علائم سندروم پست-کنکور باشه :'(((

رومی زنگی
۲۹تیر

همه ما تو هر سن و سالی که باشیم دیدیم که وقتی فرزندان یک خانواده به آغاز دوران نوجوانی شون می رسن یه سری اختلاف نظرها شون با والدین شون برجسته میشه و این که این اختلاف به نزاع و درگیری منجر بشه یا به این که باعث بشه والد یا والدین به هم نزدیکتر بشن به خیلی عوامل بستگی داره مثلا میزان کرنش و گذشت هم بچه ها و هم والدین و کلا خیلی چیزها. بعضی ها هم کلا نوجوانی پرتنشی ندارن ولی بلافاصله بعد از این که دوران teenage بودن رو میگذرونن (تقریبا از 20 سالگی به بعد) متوجه اختلاف نظرشون با والدین شون میشن و بحران برای این دسته از جوانان از 20 سالگی استارت میخوره . من یکی از همین بچه ها هستم . تا قبل از 20 سالگیم مثل یه بره مطیع و سر به زیر بودم و فقط چشم میگفتم(بارزترین مثالش انتخاب رشته دبیرستان و دانشگاهم ) بعد از اون هم اغلب اوقات باز چشم میگفتم اما تو تعداد بسیار معدود و اندکی از موقعیت ها ابراز وجود می کردم و البته در موارد بسیاری سرکوب می شدم . هرچه جلوتر رفتم این اختلاف و شکاف نسل پررنگتر شد و الان با یه نگاه سرسری به همسن و سالانم متوجه میشم که من هنوز توی خیلی از زمینه ها اجازه و قدرت ابراز وجود ندارم و این اصلا خوب نیست. با توجه به یه آمار جهانی 70% از جوانان دنیا دارن به صورت آگاهانه به مجرد بودن و ازدواج نکردن تا پایان عمرشون فکر میکنن و براش برنامه ریزی میکنن. من خودم فکر می کنم یکی از کسانی هستم که خیلی جدی به این موضوع فکر می کنم . اما این که والدین یک جوان  هنوز فکر کنند که  میتونن دست فرزند یا فرزندانشون رو بگیرن و هرجا رفتن با خودشون ببرن بدون اهمیت دادن به سلیقه و حتی نظر اون جوان به عنوان یه فرد تقریبا مستقل و دارای هویت اصلا قشنگ نیست. این که یک نفر اونقدر همیشه اطاعت شده باشه که تاب مخالفت نداشته باشه اصلا قشنگ نیست. این که یک والد بگه تا وقتی توی خونه من هستی هرجا من میرم باید بیای هروقت مستقل شدی هرکار خواستی بکن و منظور از استقلال تلویحا فقط ازدواج باشه اصلا اصلا قشنگ نیست. اینجا دیگه بحث دختر یا پسر اون خانواده بودن مطرح نیست . بحث فردیت و احترام به شخصیت انسانهاست. من علی رغم این که بسیار زیاد توی دور و بریام دیدم که صرفا به خاطر رهایی از یه سری چارچوب ها تن به ازدواج دادن اما تا این سن که رسیدم هیچوقت این قضیه رو راه نجات ندیدم و معتقدم از چاله دراومدن و افتادن به چاهه اما وا قعا دلم میخواد بدونم سرمنشا افکاری که صرفا ازدواج رو مساوی با سرو سامان گرفتن میدونن از کجاست و چی باعث شده بعضی والدین به اینجا برسن ؟ چرا یک دختر یا پسر مجرد که تا حالا هیچ کار خلافی ازش سر نزده حق نداره برای خودش لحظاتی رو توی خونه با خواهر یا برادرش سپری کنه به جای اینکه مثل یک کودک راه بیفته دنبال والدینش و هرجا اونها میرن بره؟ آیا این واقعا خواسته زیادیه یا مسئله بزرگیه؟واقعا نمیدونم چی باید بگم دیگه عمق فاجعه خیلی بیشتر از این حرفاست -_-

رومی زنگی
۲۷تیر

توی فرهنگ ایرانی تا اونجاییه که من یادم میاد همیشه میگفتن مهمان حبیب خداست . مثلا مادربزرگم معتقد بودن که مهمان روزیش رو با خودش میاره . از بچگی از وقتی که خودم رو شناختم ما خانواده به شدت پر رفت و آمدی بودیم و مهمون زیاد داشتیم و خب من یه جورایی به رفت و آمد و زیاد  مهمان داشتن عادت کردم و یه جورایی هم دوست داشتم تا اینکه یه کم عقل رس تر شدم و سوالات بی سر و ته بعضی از مهمانان گرانقدر از قبیل اینکه کلاس چندمی؟ معدلت چند شد امسال ؟ و بعدش هم کنکور رو چیکار کردی و رتبه ات چند شد ؟ و استپ بعدی پرسیدن ترم چندم هستی و در نهایت بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه این که پس چرا ارشد نمیخونی و چرا ازدواج نمیکنی و پس چکار داری میکنی و الی آخر.....

در مقابل این گروه یه گروه دیگه هستن که متاسفانه به اقتضای مشغولیات زندگی شهری ما سالی یک بار میبینیم شون و دو روز قبل این اقوام مهربان و نازنین مهمان ما بودن. یادم نمیاد هیچ وقت از من سوال خاص راجع به تحصیلات و اشتغالم کرده باشن و در حالی که پارسال یک ماه مونده به کنکور مهمان شون بودیم نه پرسیدن کنکور سال قبل چی شد و نه اینکه امسال چیکار کردی و اینها. دوقلوی یک دختر و یک پسر این خانواده هم امسال کنکوری بودند و من با دخترشون در ارتباط ام و من هم نپرسیدم ازش کنکور رو چکار کردی فقط بهش گفتم خدا قوت عزیزدلم آرزو میکنم به اون چیزی که دوست داری برسی و دارم به این فکر میکنم که چقدر خوب میشه هرکس سرش به کار خودش باشه و سوالاتی رو از دیگران نپرسه که معذبشون کنه و من به شدت دارم به خودم سخت می گیرم در این باره و روی خودم کار می کنم که سوالات کاملا شخصی از دیگران نپرسم و فقط براشون آرزوی موفقیت بکنم و بذارم اگر خودشون دوست داشتن بقیه اش رو برام تعریف کنن. امیدوارم روزی برسه که احترام به حریم خصوصی به اندازه سلام کردن جا بیفته .

رومی زنگی
۲۷تیر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
رومی زنگی
۲۶تیر

یه سریال اینترنتی سفارش دادم .بعد کلی کش و قوس و این که راهتون دوره و فلان امروز صبح قرار شد پنج شنبه به دستم برسوننش . امروز عصر که رفتیم پیاده روی دیدیم توی آسانسور نوشته ان جلسه سالیانه ساختمون پنج شنبه صبح توی لابی  ساختمون :||| یعنی اون لحظه دلم میخواست بنزین بریزم سرم خودمو آتیش بزنم مگه بدشانس تر از من هم داریم ؟! تازه مادرم هم داره کلی به پدرم اصرار میکنه که پنج شنبه سرکار نرو و جلسه رو حتما شرکت کن . من ؟ دارم قالب تهی می کنم از استرس چون اصلا چیزی نیست که بتونم راجع بهش به پدرم توضیح بدم مادرم کامل در جریانه البته ولی من شروع کردم مکاتبه با پشتیبانی اونجا که سر جدتون نفرستین:(( ولی هنوز پیغام هام پاسخ داده نشدن دعا کنین که بتونم با اونجا تماس بگیرم و شیر فهم شون کنم که شنبه بفرستن کالای لعنتی ما رو . خلاصه که دعا منین موفق بشم باهاشون تماس بگیرم دارم از استرس میمیرم :(((

+(دقایقی بعد نوشت): آقا من موفق شدم باهاشون تماس بگیرم و خطر از بیخ گوشم گذشت ولی خدا میدونه که به خدا رسیدم تا این موضوع حل شد یه نذر کوچیک کردم بپرم برم اداش کنم تا تنور داغه ! 

رومی زنگی
۲۶تیر

فکر کنم جناب عطار با منه ! چشم دیگه تنبلی نمی کنم :)

راستش قرار بود از اول تیر ماه یوگا رو شروع کنم ولی از اونجایی که هشتم تیر کنکور بود و من هفته آخر جوگیر بودم که یه وقت خدای نکرده آب تو دلم تکون نخوره دیگه نرفتم ثبت نامش هم آخرای ماه تا نهایتا پنجم ماه بعدش هست این شد که دیگه افتاد واسه این ماه . دیروز چند تا مهمون سوپر رودروایسی دار داشتیم و خب من و مادرم زیر و روی خونه رو تمیز کردیم و هلاک شدیم امروز زودتر از ساعت 13 نتونستم از جام بلند بشم شانس آوردم که اینجایی که میخواستم برم ثبت نام تا 6 باز هستن خلاصه ساعت 4 شال و کلاه کردم و رفتم اونجا و دیدم که زمانی که من در حسن و حسین رو روی خودم بستم و نشستم گوشه خونه غصه میخورم همه دارن میان از زندگیشون لذت میبرن و به فکر خودشون ان یه کم برای خودم ابراز تاسف کردم و رفتم ثبت نام کردم و از 2 مرداد شروع میشه اما دو روز در هفته است گفتم اگه بشه توی دو تا تایم و روزهای مختلف بنویسم که بشه چهارروز در هفته و کلک اضافه وزنم رو با ورزش و صد البته کم خوری بِکَنم این تابستون . البته ما هفته ای 3 بار هم حدود 1 ساعت پیاده روی می کنیم به اتفاق خانواده. با خودم فکر کردم که یه جلسه برم ببینم چه جوریاس اگه خوب بود و خوشم بیاد برم بکنمش 4 روز در هفته والا بهتر از تو خونه نشستن و فکر و خیال کردنه ، مگه نه ؟ 

+من تا حالا یوگا نرفتم نمیدونم اصلا چه جوریه ولی زیاد راجع بهش و اثرات شگفت انگیزش روی ذهن و بدن خوندم امیدوارم که برای من هم مفید باشه. 

رومی زنگی
۲۶تیر

از استراحت مطلق خسته شدم منظورم از استراحت مطلق قطعا CBR نیست منظورم اینه که صرفا کتاب بخونم و فیلم ببینم و برم گردش و هیچ کار meaningful ای انجام ندم احساس می کنم دلیلی برای زنده موندنم پیدا نمیکنم یه چیزی که بدونم دارم واسه چی نفس می کشم اصلا من به چه دردی می خورم ؟ احساس مفید بودن نمیکنم و این به شدت آزارم میده. برای n جا رزومه فرستادم اما دریغ از یه تماس :((( واقعا از بلاتکلیفی خسته شدم خدایا احساس می کنم روزهای طلایی زندگیم بدون هیچ دستاورد درخشانی داره سپری میشه . خدایا یه سورپرایز خوب لطفا یه هدیه غافلگیر کننده یه چیزی که حالم رو خوب کنه. خدایا حتی اگه از دستم ناراحتی باز هم حواست بهم باشه لطفا تو تنها دارایی من هستی که استرس از دست دادنت رو ندارم و تازه خودت به این دنیا دعوتم کردی و از روح خودت در من دمیدی، کمکم کن که بتونم جلوه ای از وجود بی انتهای تو باشم و نشون بدم که توی بینظیر خالق و آفریننده ام بودی. 

من چقدر دوستت دارم خدا . 

رومی زنگی
۲۴تیر

حقیقت امر اینه که دخترها همه جای دنیا به شدت توانمند هستن به شرطی که جلوشون گرفته نشه و بال و پرشون چیده نشه و وارد حاشیه هایی نشن که هیچ سودی به حالشون نداره که در اغلب موارد این اتفاق میفته و در همه دنیا دخترها رو کمتر از پسرها می پندارن و نتایج یه تحقیق تو آمریکا نشون میده که توی یه کلاس کالج که هم پسرها هستن و هم دخترها احتمال داوطلب شدن یه پسر چندین و چند برابر یه دختره( عدد دقیقش یادم نبود چک میکنم و مینویسمش اینجا) یا یکی از دوستان صمیمی من که سوییس زندگی میکنه میگفت این که دوست دارن خانم ها رو برای یه کاری انتخاب کنن دلیلش این نیست که به حقوق زن ها احترام میذارن دلیلش اینه که به یه خانم طبق قانون میتونن برای یه کار مشابه حقوق و مزایای کمتری پرداخت کنن نسبت به یه آقا. خب این قضیه کمترانگاشته شدن و جنس ضعیف انگاشته شدن تو ایران ما خیلی پررنگتره متاسفانه و نسل به نسل هم این چرخه داره تکرار میشه و من درست نمیدونم چی میتونه باعث توقف این دور باطل بشه ولی به نظرم هرکس باید از خودش و اطرافیانش شروع کنه تا نگاه ها و باورهای جنسیت زده رو یواش یواش اصلاح کنیم هرچند که به من و هم سن و سال های من دیگه قد نمیده اما اگر نوه ها و نتیجه های من هم بتونن حق خودشون رو بگیرن باز هم جای خوشحالی داره. خلاصه که من فکر می کنم که روز دختر فقط نباید به حرف باشه من و همه دخترهای سرزمینم باید کاری کنیم که ثابت کنیم ما فقط جنس لطیف نیستیم و در عین لطافت و رافت وجودی مون بسیار کارآمد و قوی هستیم و میتونیم دنیا رو روی دست هامون بچرخونیم روزتون مبارک باشه همه ی دختران سرزمینم:) آرزو می کنم که بتونیم دست در دست هم باورهای غلط رو بشکنیم و روز به روز بیشتر خودمون رو ثابت کنیم .


رومی زنگی
۲۴تیر

طبق روال شب های گذشته بعد از اینکه همه خوابیدن توی اتاقم داشتم Grey's Anatomy تماشا می کردم که رسیدم به یه قسمتی که درست دکمه ی زنده شدن خاطرات تلخ من رو فشار داد و من که تک تک اون لحظات رو با سلول هام لمس کرده بودم لبریز شدم از غم و همه اون لحظات و سختی هاش برام زنده شدن دوباره . جریان از این قرار بود که مادر یکی از جراحان کاریو توراسیک متوجه میشه کنسر داره و درمانش رو شروع میکنن اما دخترش درمان های غیرمنطقی پیشنهاد میده که دوستان و همکارانش رد میکنن اونها رو و مادره میگه بهشون من که در نهایت می میرم نمیخوام بعد از مرگم دخترم  فکر کنه که کاری رو میتونسته بکنه اما نکرده هرکار میگه رو انجام بدین :'(((

موقعی که م.ژ مریض شده بود به یکی از اقوام یک پله دورتر درست همین حرف رو زده بودن ؛ گفته بودن من فقط به خاطر سه تا دخترام این درمان ها رو انجام میدم تا بعدا احساس عذاب وجدان نکنن :'(( عمق این حرف خیلی دردناکه واقعا و من امشب عمیقا سوختم ولی توی سریال دوباره همون دیالوگ ها و همون موقعیت ها رو دیدم . آرزو می کنم خدا برای هیچ کس این مریضی لعنتی رو نیاره :'((( 

رومی زنگی