رومی زنگی

لبریز از احساسات متناقض...

رومی زنگی

لبریز از احساسات متناقض...

رومی زنگی

آنچه که داریم ز دهر آرزوست

يكشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۷، ۱۲:۱۹ ق.ظ
اولین بار فکر کنم تولد 6 سالگیم بود که مادربزرگ نازنینم با خریدنش حسابی سورپرایزم کرد ؛ یه دو چرخه سرمه ای با دو تا چرخ کمکی کوچیک . از فرداش اونقدر توی پارکینگ خونه مون دوچرخه سواری میکردم که شب ها از پادرد خوابم نمیبرد . وقتی تابستون شد و امتحانات پسرعموم ( که 4 سال از من بزرگتر بود) تموم شد ، یه روز بهم گفت یکی از چرخ های کمکی رو بالا میبندم تا فعلا با یه چرخ کمکی تمرین کنی ، اون موقع اون برام حکم عقل کل رو داشت و من چون خواهر برادر نداشتم عین برادر بزرگترم بود و من روی حرفش حرف نزدم . هفته بعدش هر دو تا چرخ کمکی رو شل کرد و بالاتر از زمین بستشون و گفت بیا برو منم کمکت میکنم شروع کردم پا زدن ولی با کلی ترس و دلهره اون هم پشتم رو نگه می داشت یه روز یهو احساس کردم دستاش پشتم نیست ولی من داشتم خودم می رفتم برگشتم که بگم چرا منو رها کردی که محکم خوردم به ستون پارکینگ!! البته دیگه با پشتکار پسرعمو من دوچرخه سواری یاد گرفتم و البته هنوز هم معتقدم اگه اون موقع صبوری و پیگیریش نبود من عمرا تا الان دوچرخه سواری یاد نگرفته نبودم هنوز !
بعد از یکی دو سال قد کشیدم و دوچرخه برام کوچیک شد و به انباری منتقل شد برای بعدهای برادرم که اون موقع 1 سالش بود محل زندگی ما هم کلا عوض شد و همینطور سبک زندگیمون اما من از همون موقع ها و بالاخص از دوران تین ایجریم همیشه دلم میخواست دوچرخه داشته باشم ولی اونقدر فشار درس همیشه روم زیاد بود و اونقدر نمره 20 توی خونه ما اهمیت داشت که مجال چنین کارایی رو بهم نمی داد اصلا.
 یه مقدار کمی پول جمع کرده بودم باهاش یه دوچرخه متوسط خریدم دیروز چیزی که شاید 10-15 سالی می شد که آرزوش رو داشتم . الان احساس خوبی دارم گرچه که من تو زندگیم شاید تا الان روی هم رفته 10 ساعت هم دوچرخه سواری نکردم اما خب یاد می گیرم و مهم اینه که اون همون چیزیه که همیشه دلم میخواست . 
هدف خاصی نداشتم از نوشتن این پست فقط دلم میخواست حرف های دلم رو بنویسم .

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۷/۰۱/۲۶
رومی زنگی

نظرات  (۱)

هی یادش بخیر یاد دوران بچگی خودم افتادم. 
همیشه آرزو داشتم دوچرخه داشته باشم ولی برادر نداشتم و پدرم هم معتقد بود دوچرخه واسه پسراست . البته برای خواهر کوچک ترم که سه چهار سالش بود  از این دوچرخه کوچولو ها که تو خونه بازی میکنند گرفته بود ولی خب من اون موقع به نوبه ای خرس گنده بودم و نمیشد رو اون بشینم 😅 
اما من هم با دوچرخه ی پسر عمم و به کمک اون دوچرخه سواری رو یاد گرفتم و چقدر هم زمین خوردم روزای اول :)) 
دلم دوچرخه سواری  خواست:)))
مبارکت باشه🤗
پاسخ:
عزززیز دلم پدر منم متاسفانه به این کلیشه های جنسیتی معتقده و دیدی که گفتم مادربزرگ جانم اولین و آخرین دوچرخه رو برام خرید. تو همه این سالها که گفتم آرزوی داشتن دوچرخه رو داشتم مستقیم و غیر مستقیم به پدرم گفتم ولی به روی خودش نیاورد اصلا :( ببخشید عزیزم اگر با پستم ناراحتت کردم . و یک دنیا ممنونم ازت عزیزم . :***

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی