رومی زنگی

لبریز از احساسات متناقض...

رومی زنگی

لبریز از احساسات متناقض...

رومی زنگی
۱۷بهمن

امروز قبل کلاس بچه های خیلی شلوغم یه دوش گرفتم و سنجاق ستاره ای هایی که خاله برام گرفته بود رو زدم . علی پسر بچه ۶-۷ ساله کلاس اولی که قدش تا کمر من هم نمی‌رسه و دندون های جلوش افتاده و  من عاشقشم اول کلاس دستش رو بلند کرد و گفت وای تیچر چه ستاره های قشنگی به سرتون زدین دلم میخواست اون لحظه محکم ماچش میکردم و بهش میگفتم بچه جون چرا تو اینقدر کیوتی آخه ولی به گفتن یه تنک یو سوییتی بسنده کردم 


رومی زنگی
۱۷بهمن

دیروز بعد از تهدیدهای دکتر ز مبنی بر اینکه دیگه درس نمیدم این قسمت رو ۱۵-۱۶ نفری رفتیم سر کلاس دکتر جان ز . اولین جلسه آناتومی خیلی خوش گذشت واقعا بعدش من و زهرا و سارینا خیلی یهویی بلند شدیم رفتیم سینما که اتاق تاریک رو ببینیم به نظرم فیلم جذاب و آموزنده ای بود به خصوص که آخرش هم با #نترس_و_بگو تموم شد چون نمی‌خوام spoil کنم موضوع فیلمو نمیگم چی بود ولی من رو خیلی تحت تاثیر قرار داد و از دیروز تو فکرم که یه تجدید نظری تو شعارهای بکنم خلاصه.

بعد از سینما برگشتیم دانشکده و چای خوردیم و بعدش من تا ۷ شب کلاس داشتم بعد از کلاس به قدری خسته بودم که دست و پاهامو حس نمی‌کردم رفتم دنبال مادرم خونه خاله ش و موقعی که برگشتیم خونه روی زمین اتاقم خوابم برد هنوز یه کم صداها رو می‌شنیدم پدرم که اومد بهم شب بخیر بگه مادرم و صدا زد و گفت نگاش این با چه حال و روزی خوابیده مادرم اومد و صدام کرد مسواک زدم و خوابیدم تا ۱۱ صبح امروز 😅

رومی زنگی
۱۴بهمن

بچه ها توی گروه خواهش و التماس که تو رو خدا بیاین این هفته رو نریم به خصوص بچه هایی که شهر های دیگه هستن میخواستن بمونن و تعطیلات رو وصل کنن به تعطیلات اون هفته! خلاصه ما هم نرفتیم و صبح که بیدار شدیم دیدیم آقای ع.ع نوشته که بچه ها من رفتم سر کلاس ماهی استاد هم خیلی شاکی بود گفت برای همه غیبت میزنم ,😐😐😐خلاصه همه مون حمله ور شدیم بهش که کی گفت اصلا بری سر کلاس که میتونستم تصور کنم گریه اش گرفته قشنگ دوباره ریختیم سر نماینده که ما میایم بقیه هفته رو نماینده هم همه رو به آرامش دعوت کرد و گفت نمی‌ذاره چنین اتفاقی تکرار بشه امیدوارم که همینطور باشه 

+خسته شدم از این به اصطلاح تعطیلات که تا ظهر خوابم و بعدش میرم کلاس زبان 

++ به کسی نگین فکر کنم برخلاف تصورم معدلم بالای ۱۷ میشه 

رومی زنگی
۱۱بهمن

سه شنبه هفته پیش یعنی ۲ بهمن امتحاناتم با امتحان جنین تموم شد.از فرداش کلاس های زبان ترم جدید شروع میشد نمی‌دونم گفتم یا نه ولی بچه هام عجیب و غریب آتیش پاره ان و جونم رو به لبم رسوندن همون روز خانوم الف سوپروایزر آموزشگاه تماس گرفتن و گفتن یکشنبه ها و سه شنبه ها برات دوتا کلاس گذاشتم بگو چشم صحبت نباشه خدافظ 😐😐😐😐😶😶😶من هیچی نتونستم بگم و نگم براتون که کل هفته ای که گذشت رو سر کلاس داشتم با بچه ها سر و کله میزدم و اصلا نگم براتون که این بین با مادر عزیزتر از جانم یه دعوای لفظی حسابی داشتم 😣😑⁦☹️⁩ و این که انتخاب واحدم از شنبه شروع شده و من هرچی اینور اونور میکنم نتونستم هنوزم ۱۷ واحد ناقابل بردارم 😔😔 بدتر از همه اینکه تا الان فقط ۳ تا از نمره هام اومده و آناتومی که فکر میکردم خیلی شاخم توش از خیلیا کمتر شدم 😓😓😓😓 جنین رو اینطوری رفتم سر امتحان که میفتم ۱۷ شدم ولی نمره های بیوشیمی و  بیولوژی و اخلاق دامپزشکی هنوز که هنوزه  نیومده .خلاصه که خیلی ناراضی ام از خودم از زندگیم از همه چیز و میدونم که دارم ناشکری میکنم ولی راهی برای متوقف کردن این دور باطل سراغ ندارم 😢😢😢😢

رومی زنگی
۰۵بهمن

سه شنبه امتحانات این ترمم با امتحان جنین( که قبل امتحان  فکر میکردم حتی ۱۰ هم نمیشم ) خاتمه یافت . وقتی اومدم برگه رو بدم دکتر ص گفت خوب دادی ؟ گفتم بله فکر کنم نمی‌دونم 😐 اومدم خونه و همونجا با پالتو و مقنعه و حتی کوله پشتی روی کاناپه از حال رفتم مادرم خونه نبود امیر هم سرش تو تلفنش بود طبق معمول تازه چرتم برده بود که دیدم تلفنم توی جیب مانتوم داره زنگ میخوره با چشمای بسته جواب دادم مادرم بود و درحالی که قربون صدقه ام میرفت  گفت پاشو یه چیزی درست کن خودت و امیر بخورین اون بچه !!! صبحونه هم نخورده غش می‌کنه الان ( ساعت ۵ بعدازظهر بود!!) با غرغر و درحالی که به خودم فحش میدادم پاشدم یه غذایی روبراه کردم که بخوریم غذا رو که خوردیم تازه فهمیدم خوابم نمیومده بلکه از گرسنگی و خستگی غش کرده بودم دیگه قید خواب رو زدم داشتم سفره رو جمع میکردم که مادرم اومد تا شب اونقدر هیجان داشتم واسه تموم شدن امتحانا که نمی‌دونستم چیکار کنم ( به نام خدا بی جنبه هستم😁) فرداش که میشد با زهرا قرار داشتیم که بریم دنبال کارهای مجوز عکاسیش صبحش ساعت ۸ زدم بیرون و رفتیم کار بارامونو انجام دادیم و برگشتیم دانشکده بچه ها امتحان آخرشون امتحان اندیشه بود یه یه نهاری خوردیم و من تازه یادم افتاد ای دل غافل کلاس بچه ها امروز شروع میشه رفتم آموزشگاه و چشمتون روز بد نبینه یه کلاس دارم از بچه های پیش دبستانی و کلاس اولی که نمی‌دونم چطوری کنترلشون کنم کم مونده بود چهارزانو بشینم وسط کلاس و های های گریه کنم نمی‌دونم تا آخر اسفند چطوری این قوم یاجوج و ماجوج رو باید هندل کنم بعد کلاس مادرم زنگ زد با کمال بی‌حوصلگی جوابش رو دادم و گفت چی شده چرا کشتی هات غرق شده بهش گفتم و مادرم گفت اوووه همچین افسردگی گرفتی گفتم چی شده حالا 😐 برگشتم خونه همه تارهای صوتیم ملتهب شده بودن از بس جیغ جیغ کرده بودم سر کلاس 

+ ترم ۱ یا به عبارتی ترم ۹ من تموم شد خیلی زود گذشت واقعا 

++هرکس هر راهکاری واسه ساکت نگه داشتن ۷ تا پسر بچه ۷-۸ ساله داره با گوش جان می‌شنوم 

+++ امشب دوباره سر یه موضوع الکی با پدرم بحثم شد نمی‌دونم این رفتارهای کنترل گرایانه اش تا کجا میخواد ادامه داشته باشه 😢😢😔😔

++++به همین زودی دلم واسه درس خوندن تنگ شده و دلم میخواد زودتر ترم جدید دانشگاه شروع بشه من همیشه ترجیح میدم دانش آموز و دانشجو باشم تا مدرس یه چیزی و این یعنی حاضرم تا آخر عمرم فقط درس بخونم ولی کار نکنم و این خیلی بده 🤦🤦

رومی زنگی
۲۹دی

فردا امتحان بیولوژی سلولی مولکولیه و من حتی یه دور هم جزوه کیمیا رو که از روی ویس نوشته نخوندم چرا؟ خودم هم نمیدونم مرض دارم می بی . حجم مطالب زیاده و استاد عزیزمون که من خیلی هم دوستشون داشتم دکترای بیوتک پیوسته داشتن و فکر میکردن ایضا ما هم دکترایپیوسته بیوتک داریم و در اون سطح صحبت میکردن و قیافه ما سر کلاس این شکلی 😮😮😮 بود و علی رغم میلیون بار توضیح دادن ایشون متوجه نمیشدیم چی میگن و گفته بودن که 80-90 درصد از مطالب طول ترم سوال میدن امشب به نماینده پیغام دادن که 70 درصد از جزوه و 30 درصد از تکست بوک سوال دادم (همون آلبرتس) و ما در حال قالب تهی کردن میباشیم. 

+بعد از بیولوژی تازه منم و مرثیه ای که ناسروده ماند: جنین شناسی 😩😩😩😫😫😫

+دعا کنین بیولوژی رو پاس کنم 🙏🙏🙏🙏

رومی زنگی
۲۷دی

امتحان های امیر تموم شده و تا شروع ترم بعد 16 روز تعطیله. من تازه مصیبت عظمام شروع شده شنبه بیولوژی سلولی مولکولی دارم و سه شنبه جنین و از استرس امتحان جنین در حال قالب تهی کردنم . سه شنبه که امتحانم تموم بشه از چهار شنبه شروع ترم جدید زبانه و این یعنی عزیزم تعطیلی بی تعطیلی و من لعنتی نیاز داشتم که یه نفسی بکشم خب  😩😩😩😩

امیر فردا برمیگرده و قراره بریم با همدیگه یه دوری بزنیم ولی استرس امتحانا تو جونمه و نمیتونم از زندگیم لذت ببرم 

+با خوندن پست گلسا با عنوان تلنگر بدجوری رفتم تو فکر و به این فکر کردم که خیام چقدر زیبا میگه که 

پرکن قدح باده که معلومم نیست/کاین دم که فروبرم برآرم یا نه 

واقعا با خوندن زندگی اون خانم دکتر متاثر شدم و پیش خودم فکر کردم رومی جان زندگی واقعا ارزش این همه حرص و جوشی که تو براش میخوری رو داره ؟؟!!  😑😑😑

رومی زنگی
۲۳دی

چهارشنبه شب با کتک خودم رو نشوندم که آمار بخونم. دکتر ب یکی از استاد تمام های خفن دانشکده مون که مهر همین امسال جز 5% پژوهشگر برتر دنیا شناخته شد استاد آمارمون بودن و با کلی خواهش التماس گفتن همه فرمول ها رو میتونین روی یک برگه A4 با خودتون بیارین. نشستم که اون برگه هه رو بنویسم برای امتحان که دیدم ای دل غافل چقدر ما شاء الله این درس مطلب داره و سخته از 8 صبح پنج شنبه هم که بچه ها نان استاپ سوال میپرسیدن ازم و هرچی میگفتم من تازه شروع کردم به خوندن ولی فکر کنم جوابش فلان چیز میشه میگفتن شکست نفسی نمیخواد بکنی حالا ببین همه رو بلدی 😐😐😐 خلاصه کل 5شنبه و جمعه رو داشتم تمرین حل میکردم که 12 شب جمعه یهو محیا تو گروه گفت بچه ها کسی مبحث کای دو رو بلده؟ و بلافاصله تو pv گفت توروخدا میشه سوال 22 آخر فصل که کای دو هست رو حل کنی برام؟ منم دیگه تو رودروایسی گفتم من تا حالا حل نکردم ولی اگر تونستم و دیدم اوردر جوابم منطقیه میفرستم حلش رو برات. این مبحث به شدت محاسبه داشت و سرکاری بود بماند که 50 دقیقه طول کشید تا حل کردم ولی خب حس خوبی بود که ترسم از این سبک سوالات ریخت و تا حدی با خیال راحت خوابیدم. صبح که رفتم دانشگاه باز بچه ها ریختن سرم و امتحان شروع شد 6 تا سوال که هر کدوم n قسمت داشتن و فقط 110 دقیقه وقت😰😰😰 سریع شروع کردم به حل کردن که وسطاش متوجه شدم سوال 1 واریانس و انحراف معیار هم میخواسته که من حساب نکردم با استرس و دستپاچگی داشتم مینوشتم که ماشین حسابم افتاد زمین وقتی برش داشتم دیدم به اجرای سازنده اش تجزیه شده شانس آوردم سارینا با خودش 2 تا ماشین حساب مهندسی آورده بود  با استرس سوالای بعدی رو حل کردم و هول هولکی واریانس و انحراف معیار رو حساب کردم و خداروشکر وقت کم نیاوردم البته نمیدونم چقدر بی دقتی کرده باشم فقط خدا میدونه. آموزش مون طی یک اقدام ناجوانمردانه امتحان تئوری و عملی بیوشیمی رو انداخته بود درست روز بعد از امتحان آمار سریع و بدو بدو اومدم خونه که یه کم بخوابم و بیوشیمی بخونم دو سه ساعتی خوابیدم بعد که بیدار شدم مادرم گفت علی داره فردا برمیگرده بلند شو بریم یه چیزی بخریم بریم خونه خاله اینا. منم کتاب بیوشیمی رو زدم زیر بغلم و رفتیم خونه خاله ام اینا داشتیم کم کم بلند میشدیم بیایم خونه که پدرم گفتن منم دارم میام که علی رو ببینم خلاصه که ساعت 9 از اونجا برگشتیم و از اونجا که بنده خستگی خیلی سریع روم تاثیر میذاره و از پا درم میاره رسیدیم خونه از شدت تب و استخون درد نمیتونستم چشمام رو باز کنم قبلا هم بارها اینطوری شده بودم . دلم میخواست بشینم زار زار گریه کنم. یه عالمه لباس تنم بود با این حال بید بید میلرزیدم و چسبیده بودم به شوفاژ از اونجایی که مادر ها فرشته اند مادرم اومد گفت من چیکار میتونم برات بکنم؟ میخوای برات بخونم از روش همون فصل قند رو که میگفتی خیلی استرسش رو داری؟ و اومد تا 1 و نیم شب برام خوند از روش و من با چشمان بسته فقط تکرار کردم البته یه چیزایی هم یادم بود از سرکلاس. ساعت یک و نیم یه دونه ژلوفن خوردم و مادرم به زور خوابوندنم و گفتن اینجوری فقط حالتو بدتر میکنی بهت قول میدم یه چند ساعت استراحت کنی کلی حالت جا میاد قصد داشتم تا 4 بخوابم اما چشمام رو که باز کردم ساعت 6 بود و حالم خیلی سبکتر از  شب قبل بود  اما باز هم ترسیدم با مترو برم و اسنپ گرفتم وقتی با قیافه نسبتا زار و نزار وارد کلاس شدم صادق یهو گفت بچه ها سلطان بیوشیمی اومد با همون قیافه پوکرفیس نگاهش کردم و گفتم من فقط خواب بودم دیشب داشتم از استخون درد میمردم که همه دیگه شروع کردن که ای وای چی شدی و از این صحبتا و من گفتم حالا اگه اجازه بدین یه نگاه بکنم جزوه ام رو که نیفتم فقط. امتحان 100 تا سوال تستی بود و آسون تر از چیزی که فکر میکردم اما بازم استرس نمره ها رو دارم خیلی. سه شنبه و چهارشنبه هم باز پشت سر هم امتحان دارم ؛ سه شنبه اخلاق دامپزشکی و چهارشنبه آناتومی 😢😢😢😢 هم اکنون نیازمند دعاهای سبزتون هستم 🙏🙏🙏🙏🙏🙏

رومی زنگی
۱۷دی

دو روز هر روز به مدت 6 ساعت رفتیم review آناتومی عملی مباحث آناتومی سیستماتیک 1 تمومی نداشت. هلاک شدیم این دوروز و بازم امتحان اون جوری که دلم میخواست نشد متاسفانه :((

عضلات دست و پا واقعا سخت بودن و از همه مهمتر و سختتر این بود که تشخیص بدی این اندامی که گذاشتن جلوت اصلا دسته یا پا که حالا بخوای عضله رو تشخیص بدی 

امروز ساعت 9 رسیدم دانشکده امتحان قرار بود 10 شروع بشه سارینا بهم پیغام داد که سردرد دارم و تو کتابخونه ام بیا پیشم که با هم بریم ساختمون آناتومی رفتم کتابخونه و سارینا رو پیدا نکردم اونجا هانیه و مریم ورودی های 96 رو دیدم هانیه میگفت چرا این شکلی ای تو یه کم اعتماد به نفس داشته باش بهش گفتم میترسم استرس دارم گفت بیا بغلم بغلم کرد و بوسم کرد گفت نگران نباش اینقدر هم ترسناک نیست به خدا مریم به دلایلی با ما امتحان داشت. با مریم رفتیم دنبال سارینا و راه افتادیم سمت ساختمون آناتومی همین حین زهرا زنگ زد گفت کجایین ؟ گفتیم بیا ساختمون آناتومی. دلم عین سیر و سرکه می جوشید در همون حین هم با بچه ها داشتیم مرور میکردیم درس ها رو دکتر ز اومدن گروه اول رو صدا زدن و ما همچنان داشتیم میخوندیم اومدن گروه 2 رو صدا زدن و ما رفتیم کم کم چشمام درست جایی رو نمیدید امتحان شروع شد و من از استرس داشتم میمردم روی سوالات با یه تکه سفره یک بار مصرف پوشیده شده بود وقتی برش داشتم یه کم آرامش گرفتم سوال 41 و 42 بود که بلد بودم شون یواش یواش که رفتیم جلو یکم آرومتر شدم تا رسیدیم به عضلات دکتر ص نهایت تلاش شون رو کرده بودن که ما رو با خاک یکسان کنن پنج تا میز پنج تا اندام و 10 تا سوال با تشخیص این که اصلا دستن یا پا نزدیک بود غش کنم دیگه . بعد از امتحان پقی زدم زیر گریه و اصلا امتحان اونجوری پیش نرفت که پبش بینیش رو کرده بودم خدا کنه واقعا یه نمره آبرومند بگیرم 

رومی زنگی
۱۵دی

دیشب بعد از مدت ها پدر و مادرم دوتایی به یه مراسمی دعوت شده بودن و من و امیر میتونستیم یه شب موندگار بسازیم واسه خودمون. وقتی مادرم اینا داشتن میرفتن امیر کسل بود و سردرد داشت ولی به مرور که شروع کردیم با همدیگه آشپزی کردن و سر به سر گذاشتن سر ذوق اومد با کمک همدیگه یه شام من در آوردی درست کردیم و از اونجایی که امیرارادت داره حتما با شام های دوتایی مون یه چیزی ببینه انیمیشن شگفت انگیزان 2 رو که من مدت ها پیش سی دی اش رو به عنوان انگلیسی خریده بودم گذاشتیم که ببینیم و باهاش شاممون رو هم بخوریم. سی دی ای که خریده بودم دوبله فارسی بود و من یکم تو ذوقم خورد اما امیر کلی ذوق کرد و انصافا هم دوبله خیلی بانمک و جذابی کرده بودن و کلی خندیدیم . بعد از تموم شدن فیلم دیدیم یا اباالفضل آشپزخونه رو با خاک یکسان کردیم و تقریبا از 90 درصد قابلمه ها و ماهیتابه های توی کابینت استفاده کرده بودیم امیر گفت مامان بیاد این آشپزخونه رو ببینه سر به تنمون نمیذاره بدو بریم جمعش کنیم لازم به ذکر است که ظرف های نهار هم هنوز توی سینک بودن 😰😰😰😰خلاصه با امیر دست به کار شدیم و شروع کردیم به شستن ظرف ها اون میشست و من آب میکشیدم راستش اولش یه کم تعجب کردم که خودش داوطلبانه اومده داره به من کمک میکنه چون معمولا همیشه بعد از صدها بار که میگم یه کمکی نمیخوای به خواهرت بکنی؟ یه لیوان میذاشت تو سینک نهایتا. ولی در عرض نیم ساعت اون بازار شام رو جمع و جور کردیم و آشپزخونه رو مرتب. دیشب خلاصه شب خوبی بود بعد مدت ها 

+امروز و فردا review داریم برای آناتومی و حالا که میلیون تا مبحث جمع شده روی هم احساس میکنم هیچییییی بلد نیستم 😢😢😢😢😢😢     ++ دوستانی که پزشکی و دندون پزشکی میخونین واقعا خداروشکر کنین که حداقل با یه موجود سر و کار دارین مثلا دنده ها همیشه برای شما 12 جفته و دیگه نباید بدونین که تک سمی ها 18 جفت و گوشتخوارارن و نشخوارکنندگان هر کدوم 13 جفت دنده دارن و تازه تعداد دنده های sternal و asternal هرکدوم هم با هم فرق کنه یا اینکه نباید humerus و femor رو علاوه بر تشخیص این که چه استخوانیه تازه بگین مال کدوم دسته از حیوانات هم هست 😰😰😰😰😰

رومی زنگی