رومی زنگی

لبریز از احساسات متناقض...

رومی زنگی

لبریز از احساسات متناقض...

رومی زنگی
۱۵اسفند

دیروز امتحان شفاهی بچه های کلاسم بود خانم الف اومدن ازشون امتحان گرفتن و گفتن They are perfect هرچند خودم میدونستم خوب یاد گرفتن چرا؟ چون از جلسه اول تا همین جلسه یکی مونده به آخر هربار از اول همه لغت ها و مباحث رو واسشون دوره میکردم کاری که همیشه آرزو داشتم و دارم که انجامش بدم اما هربار از زیرش در رفتم به عناوین مختلف و الان دارم به عینه تاثیرش رو میبینم روی زبان آموزان باشد که پند گیرم و روی درس های خودم پیاده اش کنم 🤦🤦

+کتاب هزار خورشید تابان رو شروع کردم به خوندنش البته توی تخت خوابمه و شب ها قبل خواب به شرط اینکه بیهوش نشم قبل رسیدن سرم به بالش میخونمش برنامه ام خیلی خیلی فشرده است و دارم له میشم طوری که سه شنبه ها به اوج خودش میرسه و نان استاپ از ۸ صبح تا ۷ شب کلاسم 

+ خوردن بی رویه و عذاب وجدان های بعدش رو و ۲-۳ کیلو چاق شدنم از مهرماه شده قوز بالای قوز و باید یه فکر اساسی بکنم براش اعصابم داغون شده 😩😩😩

رومی زنگی
۱۰اسفند
میدونستم همه چی خیلی گرون شده میدونستم که بعضی چیزا رو دیگه توان خریدشون رو ندارم می‌دیدم با چشم خودم مردمی که میان و میرن ولی هیچکس توان خرید نداره و همه فقط تماشا میکنن و به نشونه تاسف سر تکون میدن ولی نمی‌دونستم به عنوان یه معلم زبان با ۷ سال سابقه کار حقوق سه تا کلاسم در عرض دو ماه کفاف خرید یه جفت کفش ورزشی رو نمی‌ده و اونقدری اعصابم خرده که دلم میخواد همه رو بزنم لت و پار کنم واقعا چه عید غم انگیزی 😩😩😩😩😩
رومی زنگی
۰۷اسفند

در آستانه روز مادر بدجوری دلتنگ م.ژ ام و امروز توی مترو ۱ لیتر اشک ریختم وقتی یادش افتادم از دست دادنش رو هنوز هم باور ندارم و تک تک سلول هام دارن در برابر پذیرش این حقیقت لعنتی به تلخی زهرمار مقاومت میکنن . مهر امسال شد سه سال که عطر وجودش نمیپیچه توی خونه مون و سایه پرمهرش از سرمون کم شده و من هنوز باورم نیست که دیدارمون رفت به قیامت. بهشت زهرا رفتن اصلا آرومم نمیکنه و بدتر تا یک هفته حالم رو میگیره و خشمم رو زنده و شعله ور می‌کنه 

الان فقط یه خواسته از خدا دارم که میدونم نهایت خودخواهیه ولی سالهاست که همینو ازش با ضجه خواستم که نبینم هیچوقت اون روزی رو که خودش می‌دونه خدایا یه بار دیگه ازت میخوام با همه وجودم دورت بگردم .

رومی زنگی
۰۲اسفند

دیشب خیلی خسته بودم و ساعت ۱۰ خوابیدم صبح ساعت ۶ و نیم بیدار شدم ولی هنوز خوابم میومد رفتم پیش مادرم و ساعت ۸ دوباره خوابم برد کلی خواب استرس آور دیدم از جمله اینکه دو نفر با چاقو بهم حمله کردن و من چاقو رو ازشون گرفتم و فرو کردم توی گردن شون و در رفتم و همش استرس این رو دارم که پلیس میاد و به جرم قتل عمد دستگیرم می‌کنه ولی همش با خودم میگفتم چرا وقتی چاقو رو فرو کردم خون فواره نزد قاعدتاً باید شریان کاروتیدشون پاره شده باشه  تا اونجایی که خواب دیدم خاله و شوهر خاله ام هر دو شون به رحمت خدا رفتن و توی خواب از هق هق نفسم تنگ شده بود که دیدم مادرم با شدت تکونم میده و میگه بیدار شو چی شده تا چشمام رو باز کردم با صدای بلند زدم زیر گریه و اشکام همینطور می‌ریخت تا اینکه رفت تو گوشم مادرم سرم رو بغل کرده بود و همش میگفت تموم شد بیدار شدی دیگه ببین بیدار شدی و من همچنان گریه میکردم . خلاصه که خیلی بد بود خیلی 😢😢😢😢

رومی زنگی
۰۱اسفند

سال بالایی ها میگفتن آناتومی ۲ خیلی راحتتر از یکه. منم ذوق مرگ بودم که آخ جون حالا یه کاری میکنم که نمره ام خیلی بهتر از آناتومی یک بشه. آناتومی ۲ شروع شد با انبوهی از چیز میزای عجیب و غریب و سخت و عضلات حلق و حنجره و منی که پوکر فیس فقط به این حجم از درس هایی که اول ترم پایل آپ شدن خیره شدم و به این فکر میکنم که به وقت نکنه مشروط بشم ترم دو . از اون طرف مریضی لعنتی دست از سرم برنمیداره و هنوز دارم آنتی بیوتیک میخورم مادرم هم طبق معمول هرسال داره خونه رو می‌تکونه و همش میگه دست تنها کارم پیش نمیره منم که دیگه باید خودمو شقه کنم 

چرا تموم نمیشه این زندگی خیلی خسته ام :((

رومی زنگی
۳۰بهمن

یکشنبه شب ساعت یک ربع به 9 رسیدم خونه از کلاس زبان در حالی که مثل بید میلرزیدم عصرش قبل از کلاسم رفته بودم دکتر و داروهام رو هم گرفته بودم ولی نخورده بودمشون. سریع یه چیزی خوردم که بتونم آنتی بیوتیک ام رو بخورم و نماز نخونده مسواک زدم و شب بخیر گفتم و با کلاه و جوراب پشمی و سوییشرتی که تا بینیم زیپش رو کشیده بودم بالا رفتم زیر 2 تا پتو . تب و تیر کشیدن استخونام کلافه ام کرده بود که از فرط خستگی بیهوش شدم . صبح ساعت 7 مادرم صدام زد گفتم امروز فقط کلاس باکتری دارم و میشه نرم و به جاش استراحت کنم مادرم فکر کرد مشکل مغزی پیدا کردم با تعجب گفت واقعااا؟! گفتم آره به خدا اصلا توان ندارم برم دانشگاه . مادرم که کم کم داشت باورش میشد که منم دارم کلاس رو میپیچونم گفت: نه میخوای پاشو برو خودتو هلاک کن قشنگ ! خلاصه که در جالی که هنوزم حالم سنگین بود خوابیدم تا 11 . 11 از گرسنگی بیدار شدم ولی بازم حالم خیلی سنگین بود دیگه گریه ام گرفته بود که چرا خوب نمیشم با اصرار مادرم دوباره از 12 تا 4 و نیم خوابیدم خداروشکر 4 و نیم که بیدار شدم کلی حالم بهتر شده بود که مادرم گفت پاشو بریم خرید یه هوایی به اون کله ات بخوره 

+ کلاس باکتری رو که امروز نرفتم کلی واسش غصه دارم 

+ من اصولا معتقدم هیچی نباید آدم رو خونه نشین کنه ولی مریضی هام معمولا بهم غلبه میکنن و دست کم یک روز خونه نشینم میکنن و متنفرم از این وضعیت 

رومی زنگی
۲۷بهمن

طبق سهمیه هر سال این موقع هام یه مرضی افتاده به جونم که معلوم نیست آلرژیه سرماخوردگیه ماهیتش چیه اصلا ولی کل nasal cavity ام اینقدر ورم کرده که دو سه روزه نمیتونم درست و درمون نفس بکشم و همش دارم فین فین میکنم از اون طرف کل سرم سنگینه و روزی 10 -12 تا عطسه میکنم هرچی هم ادالت کلد و تلفست خوردم تا الان افاقه نکرده اصلا و امروز توی آزمایشگاه باکتری اونقدر فین فین کردم که پسره ورودی 96 که کنارم نشسته بود یه جوری نگام کرد که خودمو جمع و جور کردم. استاد باکتری عملی یه خانم دکتر خیلی جوون ولی به شدت جدی و بداخلاقه من که گرخیده بودم به شخصه امروز روی یه دونه لام یه سری باکتری رو رنگ آمیزی کردیم با کریستال ویوله و فوشین. خیلی جذاب بود واقعا ذوق مرگ بودم اصلا. هرچند که توی لام اولم خیلی کم باکتری برداشتم و همش شسته شد و رفت ولی بار دوم یه مجموعه باکتری باسیلوس نازنین دیدم . آزمایشگاه بافت هم داشتیم که که فقط طرز تهیه مقاطع بافتی رو نگاه کردیم و باید یه گزارش واسه فردا بنویسیم نقاشی هم باید بکشیم.

damn it من نقاشیم توی جوبه واقعا فکر کنم صفر هم نشم :(((

+ عنوان اصولا به کل زندگی پر پیچ و تابم اشاره داره و مواقعی که وقتی حرف مادرمو گوش نمیدم به شدت ضرر میکنم و تاوانش رو پس میدم 

رومی زنگی
۲۴بهمن

خاطرتون هست حتما که چقدر غر زدم که وای چقدر تعطیلی و چه خبره و اینا ... خلاصه از اونجایی که در نومیدی بسی امید است تعطیلات تموم شد و روز سه شنبه که دیروز باشه بنده ۸-۱۰ آناتومی داشتم ۱۰-۱۲ بیوشیمی و ۱-۳ تشریح درس همون روز آناتومی و یک ربع به ۴ تا ۷ شب هم کلاس زبان توی کلاس زبان هم جلسه با والدین محترم زبان آموزان راستش یه کم ترس برم داشته بود از اینکه این همه فشرده است برنامم ولی اصلا به دلم بد راه ندادم خلاصه که بعد از اولین کلاس زبان موقعی که داشتم به اجزای سازنده ام تجزیه میشدم اومدم لب به شکوه بگشایم  که خودم زدم تو دهن خودم و گفتم لال شو هیچی نگو اون ازروزای تعطیلت اینم از روز غیر تعطیلت بسه دیگه معلوم هست اصلا چی راضیت می‌کنه ؟ و زهرچشمی اساسی از خودم گرفتم بدین سان 😅😅😅

+ دیروز نماینده مون میگه خانم غ آموزش گفته کار فوری داره باهاتون چشمام گرد شد گفتم با من؟ گفت بله گفتن هرچه سریعتر تشریف ببرین پیش شون با ترس و لرز و هزار تا فکر منفی رفتم خانم ن گفت از آموزش کل نامه زدن که شما درس زئونوز برداشتین ولی اجازه نداشتین برش دارین توی حذف و اضافه حذفش کنین حتما گفتم بله بله چشم حتما حذفش میکنم خانم ن میگن حتما حذفش کنیا یادت نره 😐😐😐مگه میشه آدم موضوع به این مهمی یادش بره آخه 


رومی زنگی
۲۰بهمن
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
رومی زنگی
۱۹بهمن

امان از غم این روزهای تعطیل که قلبم رو مچاله می‌کنه 

از سر بی حوصلگی  نشستم ویس آناتومی رو گوش کردم و جزوه ۹۵ درصد کاملم رو ۱۰۰ درصد کاملش کردم و الان نشستم اون ۲ صفحه که قراره ازش سوال امتیازی بیاد و راجع به عضلات حلقه رو ترجمه میکنم اونقدر بی حوصله و کسلم که پتانسیل اینو دارم فریادی بزنم که به اون طرف کره زمین برسه امروز بالاخره تموم داره میشه ولی سه روز تعطیلی پی در پی آینده رو که دیگه واقعا قراره نفسم رو بِبُره نمی‌دونم چطوری تحمل کنم 🤦🤦🤦🤦

رومی زنگی