رومی زنگی

لبریز از احساسات متناقض...

رومی زنگی

لبریز از احساسات متناقض...

رومی زنگی
۱۲خرداد
ساعت ۷ بیدار شدم قلبم تالاپ تالاپ میزد صبحونه خوردم و پروپرانولول رو انداختم بالا حاضر شدم و تو خیر و شر بودم که با اسنپ برم یا نه دیدم به به به قطار هشت و چهل نمیرسم اسنپ رو زدم دیدم ۲۲۵۰۰ میشه گفتم اوووووه مگه پول علف خرسه با همون مترو میرم بعد از شنیدن توصیه های مادر جان  برای بار هشتصدم مبنی بر اینکه یه وقت ماشینی بجز تاکسی سوار نشی رفتم سر کوچه و بخت باهام یار بود که بعد ۲ دقیقه یه تاکسی زرد اومد سوار شدم و رفتم مترو داشتم سلانه سلانه میرفتم که دیدم ای داد بیداد قطاری که باید ۹ نیومد هشت و پنجاه و سه رسیده گازش رو گرفتم و با تمام توان دویدم تا به قطار برسم و خوش بختانه رسیدم ساعت نه و پنجاه رسیدم دانشکده و دیدم اوووه جلوی در آزمایشگاه باکتری چه خبره بچه ها از ۷ صبح اومده بودن که سریع برن امتحان بدن دکتر ن خانم جوان و خوش رویی که استادمون بودن رو دیدم سلام کردم ولی از استرس داشتم قالب تهی میکردم و به شدت حالت تهوع داشتم چند نفر رفتن امتحان دادن و در نهایت نوبت من شد خانم دکتر اومدن و گفتم از اول بگم گفتن نه هرچی که نشونت میدم رو بگو دو سه تا سوال پرسیدن و من جواب دادم بعدم گفتن سر کلاس بودی جزوه هم مینوشتی الآنم سوالام رو جواب دادی پاشو برو خونه تون منم با حس وحشتناک خوب بلند شدم اومدم  بیرون ولی از استرس داشتم به اجزای سازنده ام تجزیه میشدم واقعا
رومی زنگی
۱۰خرداد

فردا امتحان باکتری عملیه و این محیط های سرخ و سفید و زرد و فلان منو حسابی گیج کردن دعا کنین سر امتحان گیج نزنم 😫😰🤦

رومی زنگی
۰۶خرداد

دیروز ریویوی بافت بود. همه لام هایی که خونده بودیم این ترم رو مثل نخود و لوبیا ریخته بودم رو هم دیگه و تصادفی از بینشون لام برمیداشتم می‌دیدم و تشخیص میدادم البته اگه بگذریم از بعضی  اشتباهات فاحش ام که مثلاً کیسه صفرا رو گفتم استخوانی شدن غضروف !😅🤦 خلاصه که دیروز آزمایشگاه بافت مثل محشر کبری بود و همه فکر خودشون بودن کل ۲ ساعت رو داشتم تند تند لام می‌دیدم و حتی ۱۵ دقیقه هم قاچاقی وایسادم و لام دیدم دیگه آقای س مسئول آزمایشگاه میخواست پرتم کنه بیرون که محترمانه خودم اومدم بیرون، بعد بافت فوق العاده عملی ماهی شناسی داشتیم بدو بدو خودمونو رسوندیم و با حلوا ماهی ها و تن ماهی ها آشنا شدیم 😄 بعدش رفتیم کتابخونه که نگین فیلم های بافت عملی رو برامون بریزه که چشمتون روز بد نبینه لپ تاپ اش بازار شام بود از فیلمی که با خانواده اش رفته بود پیک نیک تا فیلم آناتومی و بافت و ماهی همه روی دسک تاپش پخش و پلا بود منم سه و نیم باید میرفتم و دل تو دلم نبود آخرسر هم من رفتم و به سارینا و زهرا سپردم که جون مادرتون هرطور هست فیلما رو بگیرین من بعدا ازتون بگیرم فاینال بچه ها رو گرفتم و ۹ شب رسیدم خونه کف اتاقم از بس کاغذ و جزوه بود جا و راه نبود 😨 میون کاغذا یه جزوه بافت پیدا کردم گفتم یه نگاهی بهش بکنم که روی زمین بدون فرش اتاقم از هوش رفتم و مادرم صدام کرد و گفت پاشو رو تختت بخواب مسواک زدم و بیهوش شدم تا ۱۲ ظهر امروز 🤦 برام دعا کنین امتحان بافتم رو خوب بدم  😓😰😫😨

رومی زنگی
۰۴خرداد

میدونم اینقدری اشتباه و کجروی داشتم تو زندگیم که شاید حتی روت رو از من برگردونی ولی منم فقط دلخوشم به بودنت به دیدنت به شنیدنت امیدم رو ناامید نکن کسی که با نافرمانی امثال من هم با بردباری برخورد میکنی

خیلیییی التماس دعا

رومی زنگی
۰۲خرداد

از دیشب که تو راه برگشت از منزل عموجان بارون شدید گرفت هوا خنک شده و از نظر من یعنی بهشت. وقتی پنجره ی اتاقم بازه پتو رو تا فرق سرم میکشم رو سرم و در شب آغازین خرداد این می‌تونه دلخوشی هرچند کوچیک من تو این روزهای سرد و کبود و ناامید کننده باشه . کسی یادشه چطور شد که اینطور شد اصلا ؟! خدایا خودت رحم کن خیلی شرایط سختیه خیلی، راستش فکر میکنم خدا داره به صورت هماهنگ کشوری امتحانش رو برگزار می‌کنه هر طرف رو نگاه می‌کنی هر از گاهی شاید یه کورسوی امیدی به چشمت بیاد اما همونم یا اونقدر دور و صعب الوصوله که کلا بیخیال میشی و یا میبینی همون کورسوی امید هم سرابی بیش نبوده خدایا خودت کمک کن داریم له میشیم به خدا  

رومی زنگی
۲۵ارديبهشت

امروز آخرین جلسه زبان تخصصی بود خیلی دلم گرفت دلم میخواست حداقل ۲-۳ جلسه دیگه می‌رفتیم واقعا دکتر ش با سواد بود و متواضع . علی رغم این که n تا زبان به قول مادرم زنده و مرده دنیا رو بلد بودن وقتی یکی از بچه ها پرسید : استاد شما چند تا زبان بلدین؟ با فروتنی کامل گفتن والا دخترم ما توی همین زبان مادریمون هم موندیم و ما اینطوری بودیم که یا ابالفضل ما رو باش که چقدر احساس علامه بودن میکردیم 🤦 دکتر ش به نظرم یه الگوی تمام عیاره و البته استاد یه قسمت هایی از بافت شناسی هم بودن که اونجا هم معرکه بودن واقعا به نظرم به قول دکتر ب علم رو با حلم همراه کردن به معنای واقعی کلمه 

رومی زنگی
۲۳ارديبهشت

پشت دانشکده یه مغازه لوازم تحریری و کپی و پرینت هست که هرکس تا الان یک بار گذرش به دانشکده افتاده باشه میشناسدش ، امروز رفتم که جزوه آز باکتری رو بگیرم نگار و دار و دسته اش که ورودی ۹۶ ان اونجا بودن داشتن جزوه ها رو بالا پایین میکردن جزوه باکتری رو گرفتم بعدش گفتم بهشون شما واسه تئوری باکتری چی میخونین ؟ که نگار با یه من من و حالت خاصی گفت ام چیزه بچه ها جزوه نوشتن گفتم آهاان خودتون نوشتین ؟ گفت آره گفتم باشه هیچی پس در حالی که خیلی عصبانی و ناراحت بودم زدم بیرون و همش داشتم به این فکر میکردم که همینا عین زالو هفته پیش افتادن روی جزوه زبان تخصصی من و من دم نزدم بعد یهو به خودم نهیب زدم که رومی جان با آدم بیشعور که نباید بیشعور وارانه رفتار کنی با اینکه از درون آتیش گرفته بودم واقعا تو همین افکار بودم داشتم میرفتم سمت مترو که سارینای عزیزدلم رو دیدم براش گفتم چی شده و چی نشده اونم گفت اینا اینقدر سطحی نگرن تو نباش و یکم حرف زدیم و من اومدم خونه و سارینا رفت دانشکده. من جوونی و خامی نگار و دار و دسته اش رو بخشیدم ولی بعید می‌دونم بتونم فراموش کنم ولی دیگه نمی‌ذارم منو احمق فرض کنن 

رومی زنگی
۱۹ارديبهشت

شاید باورتون نشه راستش خودم هم باورم نمیشه که دوباره مریض شدم 😫 خیلی بیخود و بی جهت دوباره تب کردم و عطسه و آبریزش بینی در این سیستم ایمنی بدن منو رسما باید گل بگیرن 😑😩 مادر و پدرم معتقدن زیادی خودمو خسته میکنم

رومی زنگی
۱۶ارديبهشت

طبق فرموده دکتر میر( استاد نه چندان خوش نام ماهی) باید ساعت ۱۲ جلوی در آزمایشگاه ماهی بودیم طبق توصیه سارا و مریم و سایر بچه های سال بالایی یه مدلی برنامه ریختیم که با دکتر جُرج ( استاد گوگولی ماهی که صداش و قیافه اش کپی برابر اصل جورج کلونیه 😄) بیفتیم خلاصه کلی با برنامه رفتیم جلو که بیفتیم با جرج عزیز که چون من و زهرا نفر آخر بودیم دکتر میر 😣😒 بلند شد خودش رو انداخت وسط که خببب خانوما شما چیکار میکنین اونقدر اعصابم خط خطی بود که میخواستم بگم دکتر جان به شما ربطی ندارد ما اومدیم با دکتر جرج امتحان بدیم با اضطراب به دکتر جرج نگاه کردم که جون مادرت بیا ما رو از دست این هیولا نجات بده اونم چشم و ابرو میومد که نمیشه خلاصه که امتحان ۳-۴ تا سوالی رو n تا سوال بی ربط و با ربط پرسید آخر سرم با لب و لوچه آویزون گفت با ارفاق کامل دلم میخواست تشتک تشریح رو بکوبم تو سرش 😥😣😑 اونقدر اومدم بیرون اعصابم خرد بود که توجه همه جلب میشد خلاصه نابود شدم اصلا 

رومی زنگی
۱۴ارديبهشت

وی فردا امتحان ichtiology داشته و نمیدانسته مهلت تحویل گزارش کار تا فرداست 😢😩😫😔😑

برای شادی روح وی فاتحه ای قرائت بفرمایید 🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️

رومی زنگی