رومی زنگی

لبریز از احساسات متناقض...

رومی زنگی

لبریز از احساسات متناقض...

رومی زنگی

فرزند مجهول الهویه

دوشنبه, ۲۳ فروردين ۱۴۰۰، ۱۲:۲۶ ق.ظ

دیشب خواب عجیبی دیدم 

خواب دیدم که باردارم و پا به ماه با پدرم و برادرم توی خونه و یهو ناگهان وقت زایمانم رسید رفتم توی اتاق در رو قفل کردم و دقایقی بعد بندناف بچه رو کلمپ کردم و بغلش کردم پدر و برادرم هرچی در میزدن میگفتم خوبم خوبیم به خدا رفتم دوش گرفتم بچه رو هم شستم و بچه به بغل رفتم از اتاق بیرون چقدر چهره اش پاک و بی گناه بود 🥺 توی خواب به تقویم الان آگاه بودم و میگفتم چه جالب بچه هم مثل خودم فروردینیه واقعا عجیب بود ولی همون توی خواب از استرس مسئولیت‌های بچه بغضم گرفته بود توی همین برزخ‌ها بودم که مادرم صدام زد و گفت کلاس نداری مگه پاشو دیگه! 

+ مادرم میگه اگر خانم بارداری تو خواب زایمان کنه یعنی تو عالم بیداری از غصه فارغ میشه دعا کنین منم از غصه فارغ بشم و یه شادی استثنایی پیش روم باشه 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۰/۰۱/۲۳
رومی زنگی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی