رومی زنگی

لبریز از احساسات متناقض...

رومی زنگی

لبریز از احساسات متناقض...

رومی زنگی

...سیلاب طوفانی نگر...😰😰😰

دوشنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۸، ۱۱:۳۵ ب.ظ

از عصری باد و بارون میکوبه به شیشه ها و دل تو دل مادرم و عمه ام نیست پدرم و شوهر عمه ام با اضطرابی که ته چهره شونه مادرم و عمه جان رو به آرامش دعوت میکنن اما نگرانی چشم های عمه چیزی نیست که به این راحتی ها از بین بره . دائم داره آیة الکرسی میخونه و به همه مون فوت می‌کنه و هر نیم ساعت یه بار با اضطراب و کلافگی میگه: بهتون گفتم بیاین صبح برگردیم گوش نکردین و پتو رو محکم‌تر دور خودش میپیچه و خوندن آیة الکرسی و ۴ قُل رو از سر میگیره. بغلش میکنم و لبخند میزنم و با آرامش میگم : دورت بگردم عمه جون نگران نباش چیزی نمیشه.آخه تو این باد و طوفان وسط دل طبیعت من و امیر ز غوغای جهان فارغ و به سودای خودمون مشغولیم. انگار نه انگار که طبیعت بدجوری علیه انسان طغیان کرده و ممکنه یه لحظه دیگه ما تو این دنیا نباشیم به امیر میگم فکر کنم این که ما مادر و پدر نیستیم موهبت بزرگیه که باعث شده اینقدر دل گنده باشیم 😊😊😊😊

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۸/۰۱/۱۲
رومی زنگی

نظرات  (۱)

وای کاش من اونجا بودم
خیلی موقعیت خوفناک و جذابیه😶👯
پاسخ:
خیلی ترسناک بود منم آخراش دیگه با ترس آب دهنمو قورت میدادم خداروشکر عمه ندید من ترسیدم 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی