چرا رفتی چرا من بی قرارم؟
امروز سومین سالگرد از دست دادن م.ژ بود. قرار بود همگی بریم بهشت زهرا توی بهشت زهرا همه به پهنای صورت اشک می ریختن از جمله خود من برای اولین بار بعد کلی گریه تونستم براش یاسین و الرحمان رو بخونم تا به امروز دلم راضی نمی شد حتی براش فاتحه بخونم به عناوین مختلف میخواستم رفتنش رو انکار کنم . مادرم از بس بی تابی کرد غش کرد و تنگی نفس داشت کلی طول کشید تا حالش جا اومد. م.ژ قلبمون رو سوزوند و رفت و یه تکه از وجود همه مون رو با خودش برد زیر خاک . آخه اون همه کسم بود وقتی شبها بیدار میموند و به درددل هام گوش می کرد و میگفت غصه نخور مامان درست میشه . بهترین رفیقم بود وقتی در آستانه در اتاقم ظاهر می شد و میگفت دارم میرم یه دوری بزنم میای؟ و من میجهیدم و ماچش می کردم و میگفتم البته و همه راه با هم گل میگفتیم و گل میشنیدیم و آخر سر هم میگفت من که دلم کافی میخواد تو رو نمیدونم کافی شاپ خوب این ورا سراغ نداری؟ و با هم میرفتیم کافی شاپ و صفا می کردیم . چرا اینقدر خوب بود که با رفتنش آتیش زد به جونمون چرا تنهامون گذاشت تو این دنیای بی رحم و بی در و پیکر ؟ برای چی من رو که تنها نوه دخترش بودم اینقدر لوس میکرد که توی این 3 سال قدر سی سال خلاش رو حس کنم خدایا چرا م.ژ نازنین مون حامی و رفیق روزهای سختمون رو ازمون گرفتی ؟ شاید ما لیاقت موجودی که مثل فرشته ها بود رو نداشتیم و داشتیم اذیتش می کردیم خدایا من حالا حالاها بهش احتیاج داشتم همیشه میگفت تا دستت نرفته توی جیبت اجازه نمیدم ازدواج کنی ولی یواشکی یه چیزایی برای جهیزیه ام کنار گذاشته بود و حتی توی سفر مکه اش برام چادر سفید عروسی گرفته بود و چندین تا سجاده آستر کرده بود. بدجوری دلم هواش رو کرده و کلافه اش هستم کلافه ام واسه فقط یک دقیقه که سرم رو روی پاش بذارم و اون اونقدر موهام رو نوازش کنه تا خوابم ببره. دلم تنگه برای وجود نازنین لبریز از محبتش دلم تنگه واسه اینکه از مادرم پیشش شکایت کنم و اون طرف من رو بگیره. کلافه فقط یک بار دیگه دیدن روی ماهش ام . مگه نمیگن خاک سردی میاره ولی من هرچی بیشتر میگذره بیشتر دلتنگش میشم و کم کم داره یادم میره که وقتی داشتیمش چقدر خوشبخت بودیم و زندگی فقط کنارمون بود چه شکلی بود خدایا قلبم داره از غم میترکه خودت یه رحمی به حالم بکن کمکم کن با این غم بزرگ و سنگین کنار بیام.