?!Do you believe in destiny
حتما همه کسانی که توی مسیر کنکور قرار گرفتن بارها این جمله رو از آشنا و غریبه شنیدن "تو تلاشت رو بکن و بقیه اش رو بسپار به خدا" منم از بقیه مستثنی نبودم و این جمله رو بارها و بارها شنیدم. نمیدونم چرا فکر می کنم این جمله بهترین راه واسه اینه که کم کاری هام رو خیلی راحت بندازم گردن خدا و وجدان خودم رو آسوده کنم. شایدم غلط فکر می کنم اصلا در مقام قضاوت نیستم ولی دیدم کسانی که اعتقاد چندانی به خدا نداشتن و راه به راه موفقیت های رنگ و وارنگ توی زندگی شون اتفاق افتاده، همین باعث شده فکر کنم که خدایی که من می شناسم شاید با خدای واقعی کیلومترها فاصله داره و خدا واسه من شاید فقط دستاویزیه که باهاش کم کاری هام رو توجیه کنم. وقتی از همه می شنوم که نمیشه به جنگ سرنوشت رفت و شاید خدا برات اینطور خواسته نمیتونم بپذیرم که خدایی که به همه انسان ها عقل و اختیار داده چطوری میتونه دستشون رو بذاره تو پوست گردو؟ در واقع مرز باریک جبر و اختیار رو نمیتونم درک کنم. نمیتونم درک کنم که تا کجاش دست منه و از کجا به بعد اسمش میشه قسمت و سرنوشت؟ امروز رفتم دانشکده ای که ققبول شده بودم که یه سوال بپرسم با برادرم برادرم که میگفت مثل راهروهای پزشکی قانونیه و بی روح اما من در مجموع خوشم اومد اما وقتی با یک نفر که معلوم نبود از کجا سر راهم سبز شد صحبت کردم مثل یخ وا رفتم و همه روز رو کسل بودم. یه ویژگی خیلی بد من اینه که ناخودآگاه حرف دیگران روم تاثیر میذاره دست و دلم یخ کرد و با خودم گفتم: یعنی این راهی که انتخاب کردم درسته اصلا؟ یعنی من دارم زندگیم رو خراب می کنم ؟ نکنه بعد از چند سال متوجه اشتباهم بشم؟ و طوفان به پا شد توی ذهنم و هنوزم ادامه داره. فکر کنم سرچشمه مشکل همون مرز باریک جبر و اختیاره که من هنوزم نتونستم پیداش کنم.