شباهنگام...
دیشب داشتم یه قسمت Grey's Anatomy می دیدم درست 2 دقیقه مونده بود تا تموم بشه که امیر در اتاقم رو بازکرد و اومد تو. به نشونه وای وای وای لبش رو گزید و بهم گفت: چرا نمیخوابی تو؟ pause رو زدم و با حاضر جوابی گفتم : خودت چرا نمی خوابی؟ که دیدم مظلوم شد گفت ذهنم مشغوله فکرم درگیره خوابم نمیبره گفتم چرا؟ موضوع چیه؟ گفت توی انتخاب رشته آزاد شک دارم نمیدونم بزنم یا نه یه رشته رو ؟ از سر شب بالغ بر 10 بار این سوال رو از من مادر و پدرم پرسیده بود. گفتم امیر میزنم تو سرتا چرا اینقدر جو میدی آخه یه انتخاب رشته است دیگه. دوباره مظلوم شد و گفت اگه نمیخوای بخوابی بیا پیش من حداقل توی بالکن بشینیم هوا خوبه. در واقع خیلی خیلی کم پیش میاد که امیر تقاضا کنه بیا پیشم و اینا واسه همین با این که خوابم میومد بلند شدم رفتیم با هم توی بالکن نشستیم یه خرده سرچ کردیم واحدها و چارت اون رشته ای که شک داشت رو براش دراوردم و با هم بررسیش کردیم یه خرده خیالش راحت شد یه کم دیگه حرف زدیم و فال حافظ گرفتیم و خندیدیم ساعت 3 شد بند و بساط مون رو جمع کردیم و یهو گفت: مرسی که اومدی خندیدم و گفتم : خیلی خب حالا خودتو لوس نکن.
+این فرایند کنکور و انتخاب رشته به نظرم جز فرسایشی ترین پروسه های عالم دسته بندی میشه که قشنگ روان آدم رو سمباده میکشه ://