اضطراب است اضطراب است اضطراب...
یه سریال اینترنتی سفارش دادم .بعد کلی کش و قوس و این که راهتون دوره و فلان امروز صبح قرار شد پنج شنبه به دستم برسوننش . امروز عصر که رفتیم پیاده روی دیدیم توی آسانسور نوشته ان جلسه سالیانه ساختمون پنج شنبه صبح توی لابی ساختمون :||| یعنی اون لحظه دلم میخواست بنزین بریزم سرم خودمو آتیش بزنم مگه بدشانس تر از من هم داریم ؟! تازه مادرم هم داره کلی به پدرم اصرار میکنه که پنج شنبه سرکار نرو و جلسه رو حتما شرکت کن . من ؟ دارم قالب تهی می کنم از استرس چون اصلا چیزی نیست که بتونم راجع بهش به پدرم توضیح بدم مادرم کامل در جریانه البته ولی من شروع کردم مکاتبه با پشتیبانی اونجا که سر جدتون نفرستین:(( ولی هنوز پیغام هام پاسخ داده نشدن دعا کنین که بتونم با اونجا تماس بگیرم و شیر فهم شون کنم که شنبه بفرستن کالای لعنتی ما رو . خلاصه که دعا منین موفق بشم باهاشون تماس بگیرم دارم از استرس میمیرم :(((
+(دقایقی بعد نوشت): آقا من موفق شدم باهاشون تماس بگیرم و خطر از بیخ گوشم گذشت ولی خدا میدونه که به خدا رسیدم تا این موضوع حل شد یه نذر کوچیک کردم بپرم برم اداش کنم تا تنور داغه !