شاعرم مشناس گرچه شاعرم
یادم میاد وقتی کلاس چهارم دبستان بودم توی فاصله تموم شدن امتحانات خرداد تا دادن کارنامه ها یه شعر ٣-٤ بیتی برای معلم کلاس چهارمم گفتم و روزی که رفتیم کارنامه بگیریم توی یه کارت براشون نوشتم و تاریخ زدم و بهشون هدیه کردم . به قدری خوشحال شدن و تشویقم کردن که من مطالعه ام با این که خیلی زیاد بود ولی چندین و چند برابر شد و هر از گاهی هم شعر میگفتم . تابستون اون سال کلاس آفرینش های ادبی کانون پرورش فکری ثبت نام کردم ولی متاسفانه همون اندک ذوق و قریحه من توسط اون کلاس ها کور شد و علاقه ام به کلی ازبین رفت .
با ورود به دوره راهنمایی و دبیرستان دیگه فقط تونستم زبان انگلیسی رو در کنار درس های مدرسه به طور جدی پیگیری کنم و به کلی یادم رفته بود که یه زمانی من شاعره کوچکی بودم واسه خودم . این ماجرا ادامه داشت تا حدودا یک ماه قبل . یه شب که خیلی خسته بودم اما داشتم با خودم کلنجار میرفتم که خوابم ببره یهو احساس کردم یه کلماتی تو ذهنم میان و میرن که انگار یه وزن خوبی هم دارند. سریع از تختم اومدم پایین و یادداشت شون کردم . با توجه به این که من اصلا هیچی از عروض و وزن شعر نمیدونم زیاد هم پرت و پلا نبود به یکی از اساتید ادبیات نشون دادم ایشون بهم گفتن برای شروع خیلی هم خوبه . و دو سه شب قبل که خواب به چشمم نمیومد کلماتی تو ذهنم کنار هم قرار گرفتن که حاصلش شد *تک بیت عنوان مطلب قبل :))
+ این اتفاق که کلمات با نظم خاصی تو ذهنم ردیف بشن خیلی به ندرت اتفاق میفته و من حتی خودم نمیدونم چه اسمی باید روش بذارم
*من و آسودگی و خواب گران/ خود همه مجمع اضداد بود