مادرِ فرزند جویان وی است
مادرم معمولا خیلی کم آش درست میکنه چون واقعا موقعی که درست میکنه براش سنگ تموم میذاره و خب بالتبع خیلی باید زحمت بکشه البته من کمک میکنم ولی خب در نهایت مسئولیت اصلی با خودشونه .
دیروز قرار شد که برای امروز افطار مهمون داشته باشیم مادرم گفت خوبه یه کم آش درست کنم و کشمکش من و خان داداشم شروع شد . چون من آش جو دوست دارم و برادرم آش رشته . آخر سر مادرم گفت اینقدر بحث نکنین جفتش رو درست میکنم دو سری حبوبات پختم من و برادرم به هم نگاه کردیم و پریدیم بغلش کردیم .
دیشب وقتی که مادرم از خستگی دیگه نمیتونست چشمان نازنینش رو باز نگه داره دست هاش رو بوسیدم و به شوخی گفتم : خدا رحم کرده دو تا بچه بیشتر نداریا وگرنه تصور کن ما یه خواهر یا برادر دیگه هم داشتیم که اونم مثلا میگفت من آش دوغ اردبیلی میخوام اونوقت میخواستی چیکار کنی ؟! مادرم خسته لبخند زد و گفت من خوشم به خوشی شماها هر کاری میکنم که شاد باشید و اون لحظه من فقط بغض گلوم رو گرفت و محکم در آغوشم کشیدمش .
+ مادرها واقعا موجودات فرازمینی هستن که با همه رنجی که میکشن باز هم عشق شون به بچه شون از بین نمیره
خدای عزیزم خودت خوب میدونی که همیشه چه خواسته ای ازت داشتم باز هم خواستم تاکید کنم که خودت خوب میدونی من طاقتش رو ندارم پس این لطف رو در حق من بکن .