چشم ما بسیار زین خواب پریشان دیده است ٢
انگار این اضغاث احلام لعنتی دست بردار نیستن از سر ما !
امروز دوباره وقتی در حال خواب بی وقت نیمروزی بودم خواب دیدم با یه کوله پشتی پر از کتاب و چند تا از کتاب های قطور کنکوریم تو دستم رفتم آموزشگاهی که سال آخر دانشگاه کلاس زیست شناسی میرفتم اونجا چون برای زبان انگلیسی کنکور کلاس ثبت نام کرده بودم !! :'((( خلاصه توی راهروها دنبال کلاسم میگشتم که آقای معلم زیست رو دیدم بهشون سلام کردم ایشون هم جوابم رو دادن و کشون کشون منو بردن سر کلاسشون و گفتن بچه ها خانم فلانی رو ببینید از فلان سال داره کنکور میده ولی ناامید نمیشه پشتکار رو از ایشون یاد بگیرید حالا من هرچی میخوام براشون توضیح بدم که قصه اش مفصله و اونطور که شما فکر میکنید نیست بهم اجازه نمیدن خلاصه نا امیدانه یه لبخند مصنوعی زدم و کلاس ایشون رو ترک کردم و دنبال کلاس زبان انگلیسی گشتم که چند دقیقه ای بود شروع شده بود . علیرغم اینکه اونجا آموزشگاه دخترونه بود ٣ تا آقا پسر هم سر کلاس بودن خلاصه من نشستم اما هیچی متوجه نمیشدم :'(( کتاب درسی زبان پیش دانشگاهی رو داشتن کار میکردن کتابم رو در آوردم و یکی از آقا پسرها با وقاحت گفت : کتابتو یه جوری بذار ما هم ببینیم ما کتاب نداریم وگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی خلاصه منم کتابم رو گرفتم تو دستم ولی اون وسط یهو همون آقا پسر بهم حمله کرد و دستم رو گاز گرفت و گفت : چرا زبون نمیفهمی میگم یه جور بگیر کتابتو ما هم ببینیم منم زدم تو گوشش و در حالی که گریه میکردم وسایلم رو برداشتم و زدم بیرون و با صدای ناله های خودم از خواب پریدم.
واقعا متوجه نمیشم چرا اینقدر خواب های بی سر و ته و پریشون میبینم برام دعا کنید
+ من از هفت سالگی کلاس زبان میرفتم و قبل از گرفتن دیپلمم زبان انگلیسیم کامل شده بود اما توی خواب صفر صفر بودم اصلا :'(((