مجال خواب نمی باشدم ز دست خیال !
چندین شبه که با آقای برادرجان تا ٥ صبح بیداریم و تو بالکن و تو هوای سرد با پتو واینها درس میخونیم که خوابمون نگیره و خب طبیعیه که من امشب از ١٢:٣٠ اومدم تو رخت خواب که بخوابم الان نزدیک ٢:٣٠ ئه و قلندر بیدار:'((
از سر شب تو نیم ساعت کل زیست رو دوره کردم بعدش هم به درس های دیگه نوک زدم یه کم دینی یک کم هم شیمی که البته فکر کنم کاری بس اشتباه کردم چون الان مغزم از هجوم اطلاعات فکر کنم نمیتونه خاموش بشه و بخوابه . البته کلا اینم هست که من با کتک باید خوابم رو عین آدمیزاد کنم وگرنه میره رو default اش که ٥ صبح بخوابم تا مثلا ١١ .
خدایا خودت از عمق قلب من خبر داری از نیت من خبر داری از همه چیز خبر داری پس اگه صلاح میدونی و فکر میکنی ظرفیتش رو دارم کمکم کن و دلم رو گرم کن تا بتونم از این طریق گرهی باز کنم یا خدمت کوچیکی بکنم وگرنه برم سراغ راههای دیگه . [ من چقدر دوستت دارم خدا ]
خب به اندازه کافی حرفای از هم گسیخته و بی ربط زدم برم ببینم خواب میاد به این چشمها یا نه ؟