رومی زنگی

لبریز از احساسات متناقض...

رومی زنگی

لبریز از احساسات متناقض...

رومی زنگی

۱۸ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

۲۰ارديبهشت

واقعا دست گل جناب عطار نیشابوری درد نکنه که وصف حال منو سال ها پیش در قالب این بیت سروده !! 

معمولا قبل از آزمون بمب انرژی مثبتم و همش میگم بابا تو میتونی شق القمر که نیست اما توی یکی دو روز منتهی به آزمون کلا deplete و decharge میشم و میگم واای نکنه فلان چیز یادم بره ؛ نکنه یهو ١/٢ رو ٢ ببینم ؛نکنه ..... 

از آزمون قبلی تا فردا که مجددا قراره آزمون بدم همش به خودم میگم بابا مثلا ٤ سال بهترین دانشگاه ایران  درس خوندیا این کارا چیه ؟ مگه دفعه اولته ؟ اما باز هم از درون یه کوچولو حس های منفی دارم که میدونم کسی جز خودم نمیتونه رفعشون کنه . از خدای عزیزدلم میخوام که مثل همیشه کمکم کنه و پشتیبانم باشه . 


رومی زنگی
۱۹ارديبهشت

الان دو شبه که باهم تا ٤-٥ صبح  بیداریم  برای این که مزاحم خواب اهل منزل نشیم میریم تو بالکن ( برادرم معتقده من بلندگو قورت دادم :) ) . من براش شیمی و زیست میگم لا به لاش مورتمون میگیره و کلی میخندیم . همیشه به آرامش وجودش غبطه خوردم و میخورم هیچی حتی تا مرز دستپاچگی  نمیتونه آرامشش رو بهم بزنه حالا من واسه کوچکترین چیزها استرس میگیرم 

موقعی که خیلی کوچیک بود و من دبستانی همیشه فکر میکردم تک فرزند بودن هم کیف میده ها !! کی داداش خواست حالا ؟! اما الان میفهمم که تک فرزندا چقدر سختشون میشه وقتی بزرگتر میشن . 

ضمنا من همیشه فکر میکردم خوهرها خیلییی با هم عیاق میشن و نمونه خواهر برادری که با هم عیاق باشن ندیده بودم اصلا الان چند ساله که متوجه شدم برادر هم خیلی موجود خوبیه ! خیلی جاها میشه روش حساب کرد و یه جور تکیه گاهه واقعا . 

خدا حفظ کنه همه برادرها رو به افتخارشون دست و جیغ و هورای بلند :))))

رومی زنگی
۱۸ارديبهشت

من معمولا سالی یکبار اساسی مریض میشم در حدی که تا مرز بستری شدن پیش میرم سال ٩٦ ولی از این جهت سال خوبی بود چون اصلا مریض نشدم به جز یکی دو مورد آلرژی خفیف اتفاقی برام نیفتاد تاااا دیروز که از وقتی بیدار شدم حس بدی داشتم اما به روی خودم نیاوردم و تا شب دیگه کم کم متوجه میشدم که حالم داره رو به وخامت میره عضلاتم tense شده بود و به شدت استخون درد داشتم و وقتی دیدم چشمام میسوزه و تپش قلب دارم شک نداشتم که تب هم کردم که دماسنج هم با نشون دادن ٣٨/٧ درجه احساسمو تصدیق کرد ؛ تا ٦:٣٠صبح میسوختم و از درد به خودم میپیچیدم فقط ! ساعت ٨ به خانم دکتر نازنینی که از بچگی پیششون میرفتم زنگ زدم و گفتن سریع بیا ببینمت احتمال زیاد آنفلوانزاست ریه ات یه وقت کار دستمون نده باز ( آخه من سابقه ٤ مرتبه نومونیا رو در کارنامه درخشانم دارم ؛) )  

خلاصه که رفتم دکتر و سرم زدم با یه عالمه ویتامین و فلان و بهمان داخلش و بعد از سرمه تازه یه کم جون گرفتم 

+ خانم دکتر گفتن با وجود این که الان فصل آنفلوانزا نیست خیلی شایع شده توی جوون ها ؛ بیشتر مراقب خودتون باشین :)

رومی زنگی
۱۴ارديبهشت

دختر عموی نازنینم یک هفته است که به خاطر پره اکلمپسی بیمارستان بستریه آخر سر هم سه روز پیش مجبور شدن پسرش رو یک و ماه و چند روز زودتر به دنیا بیارن :'( . هیچکس حتی خودش نوزاد رو هنوز ندیده چون از لحظه تولدش توی NICU ئه و با لوله نفس میکشه . دیروز که رفتم بیمارستان تا ببینمش فقط اشک میریخت و ناله می کرد و رنگش مثل گچ سفید بود چون پلاکت هاش به نصف رسیده بود و دکتر سه روز بود که اجازه نداده بود هیچی بخوره . 

خواهر بزرگتر همین دخترعموم از قبل عید درگیر این موضوع بودن که یه توده با ماهیت مشکوک  تو بدنش وجود داره و دو هفته قبل تازه یه جراحی سنگین رو پشت سر گذاشت و خداروشکر جواب پاتولوژیش هم حاکی از این بود که چیز مهمی نیست که خواهرش امون نداد و اون بیمارستان بستری شد . 

دیروز که از بیمارستان برگشتم هم از نظر روحی و هم از نظر جسمی حالم بد بود هرچی قرص دم دستم بود اعم از هیوسین و دمیترون و مفنامیک اسید خوردم و در حالی که احساس میکردم هر لحظه انگار دارن به پهلوم چاقو میزنن  به این فکر می کردم که دخترها گناه کردن مگه که تو هر سنی و با هر شرایط و موقعیتی باید درگیر یه چیزی باشن خلاصه! :'(((( 

البته این موضوع اصلا مربوط به دیروز و امروز نمیشه و از ١٣-١٤ سالگی دغدغه منه واقعا . راستش من هیچوقت از دختر بودنم ناراضی نبودم فقط همیشه آرزو کردم و ایده هایی داشتم که بشه دختر بودن رو راحتتر و کم دردسر تر کرد . 

+مادرم همیشه هروقت از این حرفها میزنم میگه ناشکری نکن به کار خدا هم دخالت نکن ؛)))

رومی زنگی
۱۰ارديبهشت

موقعی که این فیلم توی سینما اکران شد خیلی دلم میخواست برم ببینم اما خب موقعیتش پیش نیومد 

دیروز از چند نفر شنیدم که دی وی دی اش اومده اما همه سوپریها گفتن هنوز نیومده خلاصه تو اینترنت گشتمو لینک دانلود حلال!ش رو پیدا کردم( یعنی با پرداخت هزینه اجازه دانلود بهت میده) 

دیدن این فیلم قلبم رو به شدت به درد آورد و من که ترس وحشتناکی از ازدواج داشتم ترسم دو صد چندان شد با دیدن این فیلم 

راستش من این زنجیره که خشونت خانگی نسل به نسل قربانی های خودش رو می گیره با چشمان خودم شاهد بودم توی یکی از اقوام نزدیکم و واقعا فکر میکنم این موضوع متاسفانه خیلی ریشه داره توی کشور ما و دردش اونجایی استخوان سوز میشه که توی آقایون قشر به اصطلاح تحصیل کرده هم داره روز به روز رواج پیدا میکنه . من جامعه شناس نیستم از جامعه شناسی هم به جرات میگم چیز زیادی سر در نمیارم اما واقعا احساس میکنم خیلی اتفاق های بدی داره میفته توی بعضی خونه ها و بچه هایی که با بی مهری و تحقیر و کتک قد میکشن اما بزرگ نمیشن * میتونن توی آینده این اجتماع تبدیل به معضل های بزرگ اجتماعی بشن . به نظر من این فیلم نشون میده که بعضی دخترها بعد از ازدواج شون چقدر بی پناه هستن ؛ خانواده خودشون میگن "دختر خوبی " باش و برگرد سر زندگیت ، خانواده همسرشون تک تک شون قربانی ان و خود همسر که از دیو دو سر هم بدتره .

نکته دیگه ای که توجه منو جلب کرد اینه که من همیشه یه دیدگاهی داشتم که میگفتم کتک همیشه فیزیکی نیست گاهی یه نفر با بی اعتنایی و لطمه هایی که به روح و روانت میزنه میتونه  روح تو رو کتک بزنه و آزار بده که تو این فیلم نمونه بارزش رو میشد دید و خب فکر نمی کنم این موضوع توی قانون چندان شفاف و روشن براش ماده و تبصره ای وجود داشته باشه .

راستش به نظرم ما دخترهایی که هنوز ازدواج نکردیم یه وظیفه مهم روی دوشمونه و اون توجه کردن به ریزترین مسایل اخلاقی شریک احتمالی زندگیمونه به نظرم ازدواج واقعا هندونه در بسته است و به قول خاله ام آدم باید علاوه بر دو تا چشم خودش 3 جفت چشم دیگه هم قرض کنه و خیلی دقیق و ریز بین باشه توی رفت و آمدهایی که میکنه .

* این مونولوگ فیلم آتش بس 1 بود از زبون آقای روان شناس که خیلی تو ذهنم مونده 

رومی زنگی
۰۸ارديبهشت

به جایی رسیدم که حاضر بودم هرچه سریعتر زحمتمو از این دنیا کم کنم اما دیگه کنکور ندم . خسته و کلافه و سردرگمم و نمیدونم چی رو باید از کجا شروع کنم . از بعد عروسی این شکلی شدما. بارها گفته ام و بار دگر می گویم من اصلا به اینجور فضاها تعلق ندارم باباجون. وقتی میرم عروسی و اینا تا یک هفته کسلم اصلا و سررشته کارام در میره اصلا از دستم. یک روز قبل عروسی با یکی از دوستان صمیمی دوران دانشگاهم صحبت میکردم اون میگفت تو خودت رو باور نداری و بزرگترین چالشت همینه ، وگرنه من آدمهایی میشناسم که با نصف اطلاعات تو پزشکی قبول میشن . یه کم که به حرفاش فکر کردم دیدم دقیقا داره راست میگه من یه کم اعتماد به نفسم ضعیفه ولی واقعا خیلی کارها کردم که بالا بره ولی نرفته . از شما دوستان خوبم میخوام اگر راهکاری دارین برای خود باوری و اعتماد به نفس لطف کنید بهم بگین . ممنون میشم ازتون :)))

رومی زنگی
۰۴ارديبهشت

قراره جشن عروسی یکی از اقوام مون چند روز دیگه برگزار بشه 

این که فلسفه جهیزیه چیه و چقدرش ضروریه و چقدرش غیر ضروری در این مقال نگنجد! اما خانواده این دختر گل به جرأت میتونم بگم چندین برابر توان شون برای دخترشون جهیزیه تهیه کردن اما متاسفانه پدر  عروس  در هفته منتهی به عروسی گرفتار زونا شده :( نمیخوام  بگم که تنها اهرم فشار شوهردادن دخترشون بوده ولی قطعا بی تاثیر نبوده و حتی نقش پررنگی داشته . 

از وقتی متوجه شدم آروم و قرار ندارم و همش دلم رو میذارم پیش دل دخترش خیلی شرایط سختیه اگر درد امانشون بده و بتونن بیان عروسی هیچ معلوم نیست چه تعداد از مهمون ها ممکنه مبتلا بشن به آبله مرغان یا زونا ( مثلا من و برادرم هیچ کدوم مون تا به حال آبله مرغان نگرفتیم ! ) البته من مثلا دلم میخواد هرچه سریعتر از شرش خلاص بشم شاید باورش سخت باشه ولی الان ٤-٥ ساله که هر سال کل ٣ ماه بهار استرس اینو دارم که اگه آبله مرغان بگیرم چی میشه ؟! 

همینجا از هرکسی که این مطلب رو میخونه میخوام براشون دعا کنین که بتونن بیان عروسی .

+ عروسی فوق الذکر برگزار شد البته بدون حضور پدر عروس :/ چون آقای پدراون موقع زیر سرم بودن :( و فقط آخر شب گفته بودن که میان خونه عروس و داماد برای خداحافظی و راهی کردن دختر گلشون به خونه بخت . بگذریم که وقتی چشم عروس خانم تو چشم های پدرش افتاد از دور پدرش رو میبوسید و پدر خم شد و گوشه دامن عروس رو بوسید که همین صحنه بسیار رمانتیک و خاصی بود :'(( ولی واقعا پدرم حرف خوبی می زد میگفت آدم یه عمر دخترش رو بزرگ میکنه همه میگن ایشالا عروسی دخترت اونوقت درست موسم عروسی اینطوری بشه که نتونی حتی دخترت رو در آغوش بگیری و حتی نتونی تو مراسمش حضور پیدا کنی ! 

رومی زنگی
۰۱ارديبهشت

تراز آزمونم ١٠٢٠٠ شد. در مجموع خوب بود ولی ١١ تا زیست غلط میزنی آیا ؟؟؟ فکر کنم بیش از پیش باید زیست بخونم خیلی بیش از پیش ! و بقیه درس ها رو هم رها نکنم . 

نمیدونم فقط من این فکر رو میکنم یا بقیه هم با من هم عقیده هستن ولی به نظر من موفق شدن و نتیجه دلخواه  گرفتن تو آزمون های چند موضوعی ( از قبیل کنکور از هرنوعش و علوم پایه و پری اینترنی و ...) حتی پتانسیلش رو داره که با کار معدن در مقام اول قرار بگیره از لحاظ سختی کار . یه تابع n متغیره است قشنگ هر وریش رو میگیری یه ور دیگه اش از دستت در میره . 

برای همه کنکوری ها التماس دعا دارم از همین جا و خودم هم برای همه شون تو هررشته ای که هستن دعا میکنم همیشه . 

رومی زنگی