رومی زنگی

لبریز از احساسات متناقض...

رومی زنگی

لبریز از احساسات متناقض...

رومی زنگی
۱۲دی

از اون موقعی که هنوز مدرسه نرفته بودم ولی سواد داشتم بیش از دودهه میگذره هرتابلویی توی خیابون یا هر نوشته ای توی تبلیغ تلویزیون رو میخوندم. هرچی بزرگتر شدم حساسیت خودم و البته مادرجانم روی دیکته و درست نوشتن بنده بیشتر شد تا جایی که حاضر بودم ریاضی ۱۰ بشم ولی دیکته ۱۹/۷۵ هم نشم. توی دوره های مختلف از دبستان همیشه سرگروه بودم یادمه کلاس سوم دبستان توی علوم یه آزمایشی بود که دونه های برنج رو میریختیم روی بلندگوی ضبط صوت و روشنش میکردیم و می‌دیدیم بالا پایین میشه. معلممون گفته بود همه اعضای گروه گزارش بنویسن و تحویل سرگروه بدن سرگروه تصحیح کنه تحویل من بده. اون موقع خوب یادمه که فقط من ضبط صوت رو ضبط صوت نوشته بودم بقیه همه زبت صوت یا ظبط سوت یا خلاصه غلط غلوط نوشته بودن من ۸ ساله همون موقع کلی بهشون تذکر دادم که ببینید خیلی زشته وقتی یه کلمه رو اشتباه مینویسین و البته اونا اینجوری بودن که برو پی کارت بابا! و خب از یه بچه ۸ ساله کسی شاید خیلی توقع درست نوشتن نداشته باشه ولی طبیعتا هرچی بزرگتر میشی توقعات جامعه ازت بیشتر میشه و موقعی که فردا پس فردا قراره خانم دکتر بشی یه خرده ضایع است که توی جزوه ات بنویسی مرقوم به صرفه !! 

پ.ن: ورودی ما هنوز اونجوری نیستن که مثل سگ و گربه بپرن بهم و جزوه ها شون رو شیر میکنن ولی با دیدن مرقوم به صرفه نتونستم سکوت کنم و احتمالا همه میکشنم 😅

رومی زنگی
۱۰دی

دیروز یکی از پرفشارترین روزهای زندگیم بود ! فرض کنین امتحان باکتری اختصاصی و بافت عملی جفتش تو یه روز باشه. تشخیص لام همیشه برام جز سخت ترین کارها بوده دیروز هم که اینقدر استرس داشتم هیچ چیز درست و درمونی ندیدم و احتمالش خیلی زیاده که بافت بیفتم متاسفانه 😔😔⁦🤦🏻‍♀️⁩⁦🤦🏻‍♀️⁩ اما باکتری رو واقعا راضی بودم و فکر کنم نمره کامل گرفتم بعد از امتحان ایستگاهی دکتر نون که ۱۰ تاسوال بود دکتر  الف گفت این کشت رو از صبح برات کنار گذاشتم بگو ببینم چند مدل کلنی توش میبینی ؟! گفتم و سوال بعدی این بود که چرا کلنی های مضرس تا وسط پلیت نیومده گفتم و گفت برو. البته خودش گفته بود که من نمره های شما رو طول ترم دادم اما بعضیا رو آنچنان اذیت کرد که من داشتم قالب تهی میکردم مثلا هزار مدل باکتری رو زیر میکروسکوپ می‌گفت ببین و بگو چی به چیه اما خداروشکر بخیر گذشت برای بافت دعا کنید پاس بشم 😩😩😩

رومی زنگی
۰۲دی

روزی ۹ تا ۱۱ ساعت می‌خوابم. وقتی هم بیدارم همش سرفه میکنم. وقتی بیدارم دلم میخواد همش گریه کنم دلم پوست پیازی شده و نمی‌دونم چه مرگمه؟! احساس میکنم بعد از مریضیم خیلی نازک نارنجی شدم. کاش بمیرم راحت بشم از این زندگی 

رومی زنگی
۲۵آذر

دیشب ساعت ۹ که از کلاس زبان برگشتم تنم درد میکرد چشمام هم میسوختن. سعی کردم به قول مامان جون چخش کنم بره ولی این توبمیری از اون تو بمیری ها نبود مادر نازنینم که از کیلومترها اونورتر تشخیص میده چقدر داغونم شروع کرد اقدامات اولیه رو انجام دادن و منو بست به پرتقال و سوپ و شلغم. اما مریضی لعنتی سمج تر از این حرفا بود حالم رفته رفته بدتر شد و تب ام به ۴۰ رسید در حالی که سه تا پتو گردن کلفت روم بود میلرزیدم مادرم هم عین اسپند روی آتیش می‌گفت پاشو بریم دکتر اما من میگفتم سردم میشه هوا هم آلوده است بدتر میشم. بالاخره موفق شد و منو کند از توی رختخواب. یه تیشرت و یه پلیور و یه مانتو ضخیم تنم کردم روش هم پالتو و ضخیم ترین شالی که داشتم رو انداختم سرم. مادرم گفت نگاه کن ببین دفترچه‌ات چند تا برگه داره؟! و پاسخم این بود که هیچی! دوباره رفتیم بالا و شناسنامه و کارت ملیم رو آوردیم که اول بریم دفترچه رو تمدید کنیم کنیم بعد بریم درمانگاه. من توی ماشین از هوش میرفتم و مادرکم بدو بدو رفت دفترچه ام رو تمدید کرد آورد. خداروشکر درمانگاه زیاد شلوغ نبود و رفتیم تو. بماند که خانم دکتر چقدر خنده اش گرفته بود از این همه لباسی که پوشیدم و موقعی که میخواست فشار خونم رو بگیره چقدر طول کشید تا آستینم رو درآوردم. تب ام همچنان ۴۰ بود سرفه های وحشتناک میکردم و گلو و گوشم عفونی علی رغم این که هیچچچچی درد نداشتم. هزار تا دارو برام نوشتن و سرم با سه تا آمپول توش دیگه داشتم شرحه شرحه میشدم سرم رو زدیم و اومدیم خونه و من شرشر عرق می‌ریختم تب ام قطع شد و دوباره با تیشرت توی خونه می‌گشتم که یهو چنان لرزی کردم که دندونهام میخورد به هم. پلیور معروف رو پوشیدم و رفتم زیر پتو و چسبیدم به شوفاژ . عصری که خواب بودم فرشته نجاتم زنگ زد سارینا بود که گفت فردا تعطیله یعنی اون لحظه از خوشحالی نمی‌دونستم چیکار کنم؟! چرا؟؟ چون فردا میانترم حذفی فیزیو بود شامل مباحث خون، تنفس و کل سلول و NMJ !!!  و من با اتفاقات پیش اومده نصف تنفس رو خونده بودم فقط(نصف راحتش البته) و گلبول های قرمز خون! جالبیش اینجا بود که مباحث سلول رو که مصادف شده بود با کش و قوس های مادرم حتی سر کلاس هم نبودم.😐😓 خانم دکتر ازم پرسید که شاغلی یا درس میخونی و من گفتم جفتش! گفت برای جفتش دو روز گواهی می‌نویسم برات به شدت مسریه بیماریت و احتمالا خیلیم دیر خوب میشی به خاطر آلودگی هوا 😭😭😭😭 اگر تعطیل نمیشد به فنا میرفتم ⁦🤦🏻‍♀️⁩⁦🤦🏻‍♀️⁩⁦🤦🏻‍♀️⁩

رومی زنگی
۲۲آذر

من اساسا آدمی هستم که به قول مادرم آشغال زیاد جمع میکنم مثلا توی این هشت سالی که زبان درس میدم یه خصوص اون موقع ها که تخصصی زبان کودک درس می‌دادم بچه ها برام نقاشی میکشیدن یا کاردستی درست میکردن و من همه شون رو نگه داشتم. یا مثلاً یه سری از کتاب هایی که خاطره دارم باهاشون و حتی دوستشون دارم هنوز ودفتر عربی سوم راهنماییم که کلی خاطره دارم باهاش. بگذریم. حالا از اون طرف توی یه سری چیزها یهو ناغافل تنوع‌طلب میشم و جذابیت یه سری چیزها خیلی زود برام از دست می‌ره مثلا پارسال خودمو میکشتم که برم دانشگاه یه دونه غیبت هم نداشتم اما امسال... امسال حس میکنم که دانشگاه دیگه جذابیتی برام نداره درس ها هم همینطور فیزیو رو دوست دارم ولی بافت به خصوص اونجایی که مقایسه ای میشه رو نه. استاد باکتری شناسی دامپزشکی درس میده و میگه سودوموناس آیروژینوزا  عامل چیه ؟ و من باذوق جواب میدم  عفونت بیمارستانی! استاد مهربان یه لبخندی میزنه و میگه بله اونم هست منظورم تو دامپزشکیه و حسرت های مغز معیوب من دوباره شروع میشن و من دوباره خودم و عالم و آدم رو سرزنش میکنم که چرا من نباید الان دانشجوی پزشکی باشم این روزا خیلی حالم گرفته است برام دعا کنید 

رومی زنگی
۱۳آذر

حواسم به هیچی نیست. امروز بعد نود و بوقی رفتم آرایشگاه خانمه بهم گفت آبروی راستت داره خالی میشه از تو حواست هست بهش. گفتم نه اصلا. گفت حالا بهش فکر نکن فقط تقویتش کن. از اون ور گوشیم نوتیف میده menorrhagia ات دو هفته است که عقب افتاده داری چه غلطی میکنی؟! هوووف دارم تو اوج جوونی پرپر میشم که! تازه هنوز به نصف اون چیزهایی که میخواستم هم نرسیدم روزها استرس دارم و شب ها خواب های اضطراب آور میبینم نتیجتا نه شب آرامش دارم نه روز و نتیجه اش میشه این 

رومی زنگی
۰۹آذر

دانشگاه ها هم تعطیله فردا. هوای تهران واقعا افتضاحه و من دو روز بود که همش سردرد داشتم تازه با این که خونه بودم. از همه مهمتر اینه که فردا ۸ صبح مجبور نیستیم صدای رو مخ دکتر ک رو تحمل کنیم که با ریتمی کش دار شبیه اون تنبل درختی زوتوپیا حرف میزنه میخوام فردا رو از عیاشی بترکونم یه عالمه فیلم ببینم و بستنی بخورم بی خیال هرچی فیزیو که مونده و هرچی باکتری که حتی سر کلاسش هم نرفتم.

رومی زنگی
۰۷آذر

روزها پشت سر هم میان میرن و من گذر عمر رو برای اولین بار تو زندگیم با تک تک سلول هام حس میکنم. ۴ روز در هفته ساعت ۶:۳۰ صبح میرم بیرون و موقعی که میام خونه ۹ شبه. از خستگی دیگه حتی نمیتونم فکر کنم. موبایلم دستمه و به فرداش فکر میکنم که باز باید ۵:۳۰ صبح بیدار بشم و بدوبدو حاضر بشم که به قطار برسم و از   هول و هراسش خوابم نمیبره. زندگی منو انداخته تو رینگ و من مدام بدون این که بدونم از کدوم طرف دارم مشت میخورم و بیشتر گیج میشم. لابیرنت زندگی به اندازه کافی پیچیده هست اما من با کارهایی که کردم و تصمیماتی که تا اینجا گرفتم حس میکنم پیچیده ترش هم کردم. خسته ام از دویدن روی تردمیل که انگار به هیچ کجا قرار نیست برسه. سرگردون و مردد میرم جلو و نمی‌دونم این سیکل معیوب تا کجا میخواد ادامه داشته باشه. از کارم نسبتا راضی ام خداروشکر اما نمی‌خوام تا آخر عمرم معلم باشم. قرار من یا خودم یه چیز دیگه است خدایا تو که تا فیها خالدون قلب و نیم منو میدونی دورت بگردم یه کوچولو بیشتر با من بیچاره راه بیا 

رومی زنگی
۳۰آبان

حقیقتش پارسال که وارد دانشگاه شدم برخلاف فنی واسه هردرس بیشتر از یه دونه استاد داشتیم حداقل دوتا؛ به طوری که برای بیوشیمی ۱ پنج تا استاد مختلف داشتیم! در این حد. نمی‌دونم این سیاست برای مبارزه با بیکاری هیئت علمی هاست یا چی من خیلی با این سیاست به خصوص توی بعضی درس ها حال نمیکنم. اساتید بافت دو نفرن دکتر م و دکتر ش. دکتر م شبیه مجری های صدا و سیما توی دهه هفتاده. کت شلوار سرمه ای میپوشه و من وقتی میاد سر کلاس همش حس میکنم میخواد بگه برنامه بعدی خانه سبزه بریم با هم ببینیم 🙄 بیشتر کلمات رو هم اشتباه تلفظ می‌کنه مثلا میگه پلاک های پَیِر البته استاد تمامه ولی تو انتقال مفاهیم چندان موفق نیست. دکتر ش ولی نگم براتون عشقه عشق. البته اگر توی خیابون ببینینش خیلی بعیده حتی تصور کنین که استاد دانشگاست، یه شلوار جین خاکستری پاشه همیشه با یه کاپشن بهاره پاییزه از این پف دارها بسیار لاغر و نحیف با یه سبیل کم پشت و موهای جوگندمی تا پایین گردنش. درس دادنش واقعا عالیه و واقعا در جا انداختن مفاهیم برای ما بسیار موفق هستن. لازم به ذکره که دکتر ش استاد زبان تخصصی هم هستن و به چهار پنج زبان تسلط دارن و طبیعتاً برخلاف دکتر م همه کلمات رو درست و حتی با لهجه تلفظ میکنن. دستگاه گوارش رو دکتر م بهمون درس داد و تموم کرد و من هیچی بلد نیستم با این که هر جلسه کوییز داشتیم ولی الان که دو جلسه است دکتر ش تنفس رو برامون گفته من روی ابرها ام. مثلا چی میشد اگه کل بافت رو دکتر ش می‌گفت که ما هم مثل آدم یاد بگیریم 😏⁦☹️⁩ ضمنا دوشنبه هم امتحان حذفی گوارش داریم و من هنوز شروع نکردم به سلامتی 

رومی زنگی
۳۰آبان

دوران کودکی من توی خونه ای گذشت که طبقه پایینش مادربزرگ و پدربزرگ خدابیامرزم زندگی میکردن و طبقه بالاش خانواده عموم. این که من و پسر عموم و دخترعموها چقدر این پله ها رو میرفتیم بالا و میومدیم پایین و بازی می‌کردیم در این مقال نمیگنجه. بعد از این که ما رفتیم که با م.ژ. زندگی بکنیم خونه ما رو اجاره دادن دو سه تا مستأجر اومدن و رفتن تا این که این خانواده م.ج. اومدن تقریبا از سال ۸۴ فکر میکنم همونجا زندگی میکنن و خانم عموم هم باهاشون رفت و آمد داشت و میشناختشون. پدر خانواده گویا از ۱۶-۱۷ سالگی سیگار دود می‌فرمودن تا این که چند ماه پیش خیلی تصادفی میرن دکتر و مواجه میشن با متاستاز گسترده کنسر ریه به تقریبا همه احشا 😔 دکتر گفته بود من نمی‌دونم کدوم قسمت رو جراحی باید کنم اصلا. تا این که این بنده خدا پریروز به رحمت خدا رفتن و خانم عموی من میرن دیدن شون و گویا جسد هنوز توی خونه بوده. خلاصه زن عمو جان وقتی برمیگردن بالا دچار فراموشی شده بودن 😨😰 مثلا یادشون نمیومده که رفته بودن و سبزی خریده بودن! اورژانس میاد و میگه شوک بهشون وارد شده ولی باز هم تاکید میکنن که متخصص نورولوژی هم باید ببینشون. دکتر نورولوژیست میگن که بدون EEG و MRI نمیتونن بگن قطعا سکته بوده یا نه با توجه به این که سال ۹۳ یه سکته مغزی خفیف هم داشتن و گفته بودن گاهی اوقات توی سکته اون قسمتی که بهش اکسیژن نمی‌رسه مربوط به حافظه است!  هنوزجواب ام آر آی رو نگرفتیم ولی هوش و حواسشون یکم اومده سرجاش اما من هنوز تو کف این ساختار ژله ای پر از نورونم که این همه دمش گرمه آقا ما شخصا خیلی مخلصیم 🤔😯

رومی زنگی