رومی زنگی

لبریز از احساسات متناقض...

رومی زنگی

لبریز از احساسات متناقض...

رومی زنگی

۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

۱۰مرداد

همین پریروز با مادرم بحث سر خواب بعدازظهر بود مادرم و برادرم به شدت اهلش ان ولی من نه اونقدر. داشتم به مادرم میگفتم فکر میکنم فقط وقتی میتونم عصر بخوابم که از هفت دولت آزاد باشم مادرم گفت تو که میخوابی خونه غمناک میشه وقتی در اتاقت رو باز میکنم و میبینم بیداری ذوق میکنم. با همه این حرفها دیروز عصر یک ساعتی خوابم برد. از اونجایی که شهره شهرم به خواب اجق وجق دیدن  خواب دیدم که رفتیم باغ خاله ام اینا و اونجا یه سراشیبی خیلی تنده  من همیشه میترسم ازش خواب دیدم توی اون سراشیبی از ماشین پیاده شدم و یهو دیدم اطرافم پر از حیوون های مختلفه من جمله گورخر گورخرها هر لحظه داشتن بهم نزدیک میشدن و من وحشت بیشتر برم می‌داشت تا این که یکیشون بهم نزدیک شد و شروع کرد حرف زدن باهام اونم به انگلیسی 😥⁦🤦🏻‍♀️⁩ می‌گفت ما خیلی گرسنه ایم و مجبوریم تو رو بخوریم من زجه میزدم و کمک میخواستم ولی هیچکس صدام رو نمیشنید آخر سر در حالی که بافت های دنده ها و قفسه سینه ام رو خونین می‌دیدم تونستم از دستشون در برم و برم تو ساختمون ولی سم هاشون رو میکوبیدن به شیشه ها و من از وحشت داشتم قالب تهی میکردم جالب اینجا بود که هیچکس هم من یا اونا رو نمی‌دید ⁦🤦🏻‍♀️⁩⁦🤦🏻‍♀️⁩⁦🤦🏻‍♀️⁩⁦🤦🏻‍♀️⁩⁦🤦🏻‍♀️⁩  با جیغ بنفش خودم از خواب پریدم و دیدیم سالم ام خداروشکر.

پ.ن: گورخر مثل الاغ و اسب جز تک سُمیانه و دندوناشون اصلا جوری نیست که بتونن شکار کنن یا گوشتخوار باشن و من اینو میدونستم نمی‌دونم چرا چنین خوابی دیدم 😢😢😢⁦🤦🏻‍♀️⁩⁦🤦🏻‍♀️⁩⁦🤦🏻‍♀️⁩

رومی زنگی