رومی زنگی

لبریز از احساسات متناقض...

رومی زنگی

لبریز از احساسات متناقض...

رومی زنگی

۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

۱۲فروردين

دیشب خواب دیدم رفتم کارآموزی توی یه مطب دندانپزشکی همونجا توی خواب هم برام سوال بود که من اینجا چیکار میکنم ؟! جدای از فوبیای وحشتناکی که از دندون پزشکی دارم و با ۱۷۵ سانت قد هنوز میرم پیش دندون پزشک مهربون مون که از بچگی میرفتم و متخصص کودکان و نوجوانان اند هیچوقت تحت هیچ شرایطی به خوندن این رشته حتی فکر هم نکردم چون اصلا ظریف کاری بلد نیستم حالا بگذریم. اونجا روپوش پوشیدم و ماسک زدم و یه خانم دکتری اومدن شاید ۵-۶ سال از خودم بزرگتر خلاصه سلام کردیم و من بودم و یه دوقلوی دیگه به عنوان کارآموز. من هرچی میخواستم برای خانم دکتره توضیح بدم که به خدا من هیچ ربطی به اینجا ندارم میگفتن حالا صبر کن آقای دکتر بیان به ایشون بگو. خلاصه یه کم که گذشت آقای دکتر که حدود ۵۷-۵۸ سال بهشون میخورد اومدن و به دوقلوها گفتن که دراز بکشن روی یونیت تا معاینه شون کنن من از ترس قشنگ داشتم قالب تهی میکردم بعد از دوقلوها به من گفتن که بیا روی یونیت تا دندون های تورو هم معاینه کنم کارآموز جدید هستی نه من گفتم بله در واقع نه باید واستون توضیح بدم که گفتن خیلی خب حالا بیا فعلا معاینه ات کنم  بعدا توضیح بده گفتم خیلی ممنون من تازه دندون پزشکی بودم 😂😂 (انگار گفتن بیا یه لقمه غذا بخور 😂😂) دیگه عصبانی شدن و گفتن بیا ببینم منم با ترس و لرز رفتم روی یونیت دندون هام رو دیدن و گفتن این دندون پنجت رو که زدی داغون کردی گفتم به خدا من خیلی مواظب دندون هام هستم ولی نمی‌دونم چرا اینقدر خراب میشن( این اتفاقیه که در واقعیت هم همیشه میفته متاسفانه 🥺 مادرم میگه از وقتی اولین دندونت دراومد من برات مسواک زدم. از موقعی که به خودم محول شد هم یاد ندارم بدون مسواک خوابیده باشم 😓 حالا خوبه دکتر واقعیمون من رو از ۶ سالگی می‌شناسه وگرنه فکر میکردم چقدر هپلی ام ) گفت آهان باشه دروغ هم که میگی و رفت اونور و یهو دیدم با این فورسپس های وحشتناک دندون پزشکی بالای سرمه و میگه دندون پنجت کشیدنیه هنوز صدای ضجه هام توی خواب توی گوشمه که میگفتم نه من نمی‌خوام دندونم رو از دست بدم من میترسم و همون لحظه در حالی که فریاد میزدم نهههه نمییییخوام و خیس عرق بودم از خواب پریدم و برادرم رو دیدم که با چشم های گرد شده نگاهم میکرد و گفت چتههه؟! پاشو بابا خدا شفات بده سه بعد از ظهره بیا می‌خوایم نهار بخوریم⁦🤦🏻‍♀️⁩⁦🤦🏻‍♀️⁩⁦🤦🏻‍♀️⁩

اون لحظه از صمیم قلبم خوشحال شدم که خواب بودم ولی برای روان آشفته ام نگرانتر از گذشته و ساعت خوابم که داغون شده زودتر از ۷ صبح خوابم نمیبره و از اون طرف ۲-۳ بعد از ظهر بیدار میشم ⁦🤦🏻‍♀️⁩⁦🤦🏻‍♀️⁩⁦🤦🏻‍♀️⁩برام دعا کنین 

رومی زنگی
۰۲فروردين

منتظر بودم سال ۹۸ تموم بشه بعد این پست رو بنویسم 

به نظرم اشک های ۹۸ خیلی بیشتر از لبخندهاش بود ولی اتفاقی که اولش تا سرحد مرگ اشکم رو درآورد و بعد لبخند روی لبم نشوند، بیماری مادرم بود؛ وقتی شهریور مثل هرسال رفت چکاپ سالیانه و توی سونوگرافی نوشته بود مشکوک دیگه تو حال خودم نبودم تا وقتی که دکتر گفت نه واقعا مشکوکه باید بری پیش جراح من دیگه حسابی خودم رو باخته بودم هرچی خاله و شوهر خاله ام که یکی شون پزشک و دیگری ماماست میگفتن بابا چیزی نیست به خدا هم به خرجم نمی‌رفتم و فکر کنم شبی یکی دو لیتر فقط اشک میریختم تا این که بایوپسی کردیم و البته بازم نتیجه روشن و شفاف نبود اما دکتر گفت بهتره جراحی کنیم بعد از جراحی تا جواب پاتولوژی عمل بیاد رسما مردم و زنده شدم و اون روز که توی آنتراک کلاس فیزیولوژی به بیمارستان زنگ زدم و گفتن جواب حاضره دیگه اصلا تو حال خودم نبودم و اگر زهرا باهام نمیومد احتمالا ماشین میزد بهم بدون این که حتی به پدرم بگم راه افتادم رفتم بیمارستان  جواب پاتولوژی رو که باز کردم و نوشته بود No evidence of malignancy تا خود دانشگاه اشک ریختم و از خدا تشکر کردم که مادرم رو دوباره بهم داد. اونجا بعد از یک ماه یه لبخند کمرنگی نشست رو لبم. 

اگر بگذرم از قضیه به این بزرگی اتفاقی که اوایل سال ۹۸ برام افتاد و زندگی شغلیم رو کلا متحول کرد شرکت کردن توی کلاس های TTC IELTS و ارتقا سطح تدریسم بود که واقعا تحول و جهش بزرگی بود. 

فارغ از حوادثی که به تلخی زهرمار بودن مثل هواپیما و سردار و کرونا سال ۹۸ هم یکی از سال های زندگیمون بود که سپری شد بالاخره هرچند تلخ و گزنده 

سال نو رو به همه تبریک میگم و امیدوارم که سال ۹۹ آبستن اتفافات شیرین‌تر و بهتری باشه. 

 

رومی زنگی