همه ما تو هر سن و سالی که باشیم دیدیم که وقتی فرزندان یک خانواده به آغاز دوران نوجوانی شون می رسن یه سری اختلاف نظرها شون با والدین شون برجسته میشه و این که این اختلاف به نزاع و درگیری منجر بشه یا به این که باعث بشه والد یا والدین به هم نزدیکتر بشن به خیلی عوامل بستگی داره مثلا میزان کرنش و گذشت هم بچه ها و هم والدین و کلا خیلی چیزها. بعضی ها هم کلا نوجوانی پرتنشی ندارن ولی بلافاصله بعد از این که دوران teenage بودن رو میگذرونن (تقریبا از 20 سالگی به بعد) متوجه اختلاف نظرشون با والدین شون میشن و بحران برای این دسته از جوانان از 20 سالگی استارت میخوره . من یکی از همین بچه ها هستم . تا قبل از 20 سالگیم مثل یه بره مطیع و سر به زیر بودم و فقط چشم میگفتم(بارزترین مثالش انتخاب رشته دبیرستان و دانشگاهم ) بعد از اون هم اغلب اوقات باز چشم میگفتم اما تو تعداد بسیار معدود و اندکی از موقعیت ها ابراز وجود می کردم و البته در موارد بسیاری سرکوب می شدم . هرچه جلوتر رفتم این اختلاف و شکاف نسل پررنگتر شد و الان با یه نگاه سرسری به همسن و سالانم متوجه میشم که من هنوز توی خیلی از زمینه ها اجازه و قدرت ابراز وجود ندارم و این اصلا خوب نیست. با توجه به یه آمار جهانی 70% از جوانان دنیا دارن به صورت آگاهانه به مجرد بودن و ازدواج نکردن تا پایان عمرشون فکر میکنن و براش برنامه ریزی میکنن. من خودم فکر می کنم یکی از کسانی هستم که خیلی جدی به این موضوع فکر می کنم . اما این که والدین یک جوان هنوز فکر کنند که میتونن دست فرزند یا فرزندانشون رو بگیرن و هرجا رفتن با خودشون ببرن بدون اهمیت دادن به سلیقه و حتی نظر اون جوان به عنوان یه فرد تقریبا مستقل و دارای هویت اصلا قشنگ نیست. این که یک نفر اونقدر همیشه اطاعت شده باشه که تاب مخالفت نداشته باشه اصلا قشنگ نیست. این که یک والد بگه تا وقتی توی خونه من هستی هرجا من میرم باید بیای هروقت مستقل شدی هرکار خواستی بکن و منظور از استقلال تلویحا فقط ازدواج باشه اصلا اصلا قشنگ نیست. اینجا دیگه بحث دختر یا پسر اون خانواده بودن مطرح نیست . بحث فردیت و احترام به شخصیت انسانهاست. من علی رغم این که بسیار زیاد توی دور و بریام دیدم که صرفا به خاطر رهایی از یه سری چارچوب ها تن به ازدواج دادن اما تا این سن که رسیدم هیچوقت این قضیه رو راه نجات ندیدم و معتقدم از چاله دراومدن و افتادن به چاهه اما وا قعا دلم میخواد بدونم سرمنشا افکاری که صرفا ازدواج رو مساوی با سرو سامان گرفتن میدونن از کجاست و چی باعث شده بعضی والدین به اینجا برسن ؟ چرا یک دختر یا پسر مجرد که تا حالا هیچ کار خلافی ازش سر نزده حق نداره برای خودش لحظاتی رو توی خونه با خواهر یا برادرش سپری کنه به جای اینکه مثل یک کودک راه بیفته دنبال والدینش و هرجا اونها میرن بره؟ آیا این واقعا خواسته زیادیه یا مسئله بزرگیه؟واقعا نمیدونم چی باید بگم دیگه عمق فاجعه خیلی بیشتر از این حرفاست -_-