خاطرات تلخی که زنده می شوند :'(
طبق روال شب های گذشته بعد از اینکه همه خوابیدن توی اتاقم داشتم Grey's Anatomy تماشا می کردم که رسیدم به یه قسمتی که درست دکمه ی زنده شدن خاطرات تلخ من رو فشار داد و من که تک تک اون لحظات رو با سلول هام لمس کرده بودم لبریز شدم از غم و همه اون لحظات و سختی هاش برام زنده شدن دوباره . جریان از این قرار بود که مادر یکی از جراحان کاریو توراسیک متوجه میشه کنسر داره و درمانش رو شروع میکنن اما دخترش درمان های غیرمنطقی پیشنهاد میده که دوستان و همکارانش رد میکنن اونها رو و مادره میگه بهشون من که در نهایت می میرم نمیخوام بعد از مرگم دخترم فکر کنه که کاری رو میتونسته بکنه اما نکرده هرکار میگه رو انجام بدین :'(((
موقعی که م.ژ مریض شده بود به یکی از اقوام یک پله دورتر درست همین حرف رو زده بودن ؛ گفته بودن من فقط به خاطر سه تا دخترام این درمان ها رو انجام میدم تا بعدا احساس عذاب وجدان نکنن :'(( عمق این حرف خیلی دردناکه واقعا و من امشب عمیقا سوختم ولی توی سریال دوباره همون دیالوگ ها و همون موقعیت ها رو دیدم . آرزو می کنم خدا برای هیچ کس این مریضی لعنتی رو نیاره :'(((