رومی زنگی

لبریز از احساسات متناقض...

رومی زنگی

لبریز از احساسات متناقض...

رومی زنگی

خواب بودم ولی اونقدر واضح بود که نمی‌خواستم از خواب بلند بشم خونه م.ژ. که همیشه دور هم جمع می‌شدیم من از بیرون اومدم و خوابیدم م.ژ. از اون لوبیا پلوهای خوشمزه درست کرده بود و خودش هم میخورد . همه مون خدا رو شکر میکردیم که می‌تونه بخوره و اون می‌گفت شفام رو از خدا گرفتم همون موقع که رفتیم مکه و ما همگی از حضور م.ژ. خوشحال بودیم و گل می‌گفتیم و گل می‌شنیدیم خیلی خواب خوبی بود خیلی ولی افسوس که خواب بود افسوس که با باز کردن چشمام پرت شدم توی دنیای بدون م.ژ. چقدر وجودت میتونست نازنین باشه که بعد ۴ سال هنوز فکر و یادت آتش میزنه به قلب و روح و تک تک اجزای وجودم ، چرا توی این دنیای بی رحم و مسخره تنهامون گذاشتی مادرم هنوز به مادرش نیاز داشت چرا اینقدر زود رفتی نازنینم همه سلولهام واسه یه لحظه بغل کردنت له له میزنه اما افسوس که نیستی . نیستی تا موفقیت هام رو ببینی و پز تنها نوه دخترت رو بدی ، فقط برام دعا کن دعا کن توی این زندگی لعنتی دووم بیارم بدون تو البته خودم اصراری ندارم و دوست دارم هرچه سریعتر بیام پیشت خدایا چرا م.ژ. رو آزمون گرفتی من هنوز بهش احتیاج داشتم 

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۸/۰۴/۲۸
رومی زنگی

نظرات  (۱)

۲۹ تیر ۹۸ ، ۰۲:۰۰ دکتر محیصا
اخی خدا رحمتشون‌ کنه😢😢
پاسخ:
ممنونم خانم دکتر خدا رفتگان شما رو هم زحمت کنه 
راستش م.ژ. فقط مادربزرگم نبود همه کس بود دوست رفیق مادر و به شدت این روزها بهش احساس نیاز میکنم 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی