با عقل مُردّد نتوان رَست ز غوغا
روزی که تصمیم گرفتم کلا مسیر زندگیم رو عوض کنم نمیدونم چندم اسفند بود ولی اسفندماه 91 بود و اون موقع ترم 6 بودم فروردین بعدیش تازه 21 سالم می شد و هنوز درست و حسابی نمیدونستم زندگی یعنی چی ؟ وقتی یه نگاه گذرا و سریع به اتفاقاتی که توی این چند سال افتاد و فراز و نشیب هاش نگاه می کنم و میبینم چه اتفاقات ریز و درشتی رو پشت سر گذاشتم میبینم واقعا زندگی خیلی با اون چیزی که اون سالها فکر می کردم فرق داره نمیدونم اگر اون موقع میدونستم این همه بلا قراره سرم بیاد بازم هوس می کردم راهم رو کج کنم یا نه ؟ راستش تنها چیزی که لحظه ای هم نسبت بهش تردید نداشتم تو زندگیم همین هدفی بود که برای خودم تعیین کرده بودم اما حالا بعد از گذشت 6 سال نمیدونم چی باعث شده که یه لحظه هایی مردد بشم نسبت به تصمیمی که گرفتم و کاری که بازندگیم کردم. الان یکی از همون لحظه هاست که نمیدونم دارم راه درستی رو میرم یا زدم به بیراهه ؟ معمولا اینجور موقع ها سعی میکنم خودمو بزنم به کوچه علی چپ چون بهرحال تصمیمی بوده که خودم برای زندگیم گرفتم و باید تا آخرش بایستم پاش.
+ای کاش خدا حداقل یه راهنمایی می کرد که آخر و عاقبت مون به کجا قراره ختم بشه 😑