همصحبتی ساده دلان صیقل روح است/ بر در زن ازان خانه که مهتاب ندارد
دختر دایی های مادرم از خارج از کشور اومدن و با هزار جور دوندگی و خواهش و التماس تونستم دو روز از فامیل شلوغ و پرجمعیت مون قرض بگیرم شون و بیارم شون خونه مون، اونا توی ایران بزرگ نشدن و یکی شون حتی ایران به دنیا هم نیومده ولی اینقدر خودشون رو متعلق به اینجا میدونن که آدم کیف میکنه ، از هم صحبتی باهاشون سیر نمیشم اینقدر که پاک و زلالن و واقعا چیزهای مثبتی رو میبینن و به نکاتی دقت میکنن که منی که 26 ساله دارم تو این کشور زندگی میکنم هیچوقت از این نظر بهش نگاه نکردم در حالی که اونها چندین و چند ساله که دارن توی یکی از پیشرفته ترین کشورهای جهان زندگی میکنن که شاید بشه گفت از نظر خدمات اجتماعی خیلی جلوتر از ما هستن توی خیلی زمینه ها ولی به هرحال عمق روابط و گرمی روابط خیلی براشون جالبه و به قول خودشون هاسپیتالیتی مردم ایران رو واقعا ارزشمند میدونن . دلم پر از غصه میشه وقتی یادم میفته که یکیشون که یک سال از من کوچکتره کمتر از یک هفته دیگه میره و من باز یه جورایی تو دنیای خودم تنها و غرق میشم