لعنت به دهانی که بی موقع باز شود :/
فردا شب مهمان داریم عصری مادرم اومد گفت به نظرت چی درست کنم؟ که من سریع گفتم آلبالو پلو . مادرم گفت آخه سخته آلبالو پاک کرده هم نداریم( این جا همون جایی بود که باید دهنم رو می بستم اما نبستم ) من دوباره سریع گفتم خب من پاک میکنم مادرم یه لبخندی زد و گفت در این صورت خیلی هم راحت میشه درست کردنش دستت درد نکنه.اندکی بعد از این conversation مادرم از اتاقم صدام زد و گفت: الوعده وفا و من با یه سبد متوسط پر از آلبالو شسته مواجه شدم که باید هسته هاش رو در می آوردم همونجا فهمیدم چه غلطی کردم ولی با آرامش نشستم به پاک کردن آلبالو ها بماند که نزدیک یک ساعت و نیم طول کشید و کمرم دیگه راست نمیشد ولی نکته جالب توجهش این بود که دو تا دستام تا آرنج، کل صورتم، روی شیشه عینکم ، کف آشپزخونه و خلاصه همه جا ردی از آب آلبالو رو میشد دید. و طبیعتا در چهره مادر به شدت مرتب و تمیز من ردی از یه خشم فروخورده که زیر لب میگفت آشپزخونه ام رو نابود کردی دیده میشد :'(
واقعا من هرچی بیشتر از عمرم میگذره بیشتر به این موضوع پی می برم که خدا موقع تقسیم استعدادها گویا فراموش کرده اندکی به من از استعداد کار خونه بده ! من فقط یک مقدار آشپزی بلدم که اون رو هم فکر کنم همه انسان ها به اقتضای غریزه شون و اینکه خب لازمه بقاست بلد باشن و خب هنر مهمی به حساب نمیاد.