رومی ورزشکار می شود!
دو ماهی میشه که منت خان داداش رو می کشم که توروخدا بیا صبحا بریم دوچرخه سواری ولی ماشاالله اینقدر پشت گوش فراخی داره که همش میگفت از فردا باور کن از فردا دیگه میریم . خلاصه که اینقدر سنگ قلابم کرد که امروز دیدم تقریبا دو ماه میشه که هی امروز و فردا میکنه . ( دلیل اینکه خودم تنها نمی رفتم این بود که اون جایی که میخواستیم بریم دوچرخه سواری اغلب خیلی خلوته و حیوانات ولگرد هم کم نداره الحمدلله !)لجم در اومد و امروز عصر خونه رو گذاشتم رو سرم که من دیگه به هیچکس احتیاج ندارم خودم پامیشم میرم اگرم بلایی سرم بیاد اصلا مهم نیست بهتر از اینه که همش منت یکی رو بخوام بکشم و خلاصه قاطی قاطی بودم مادرم گفت منم میخواستم برم پیاده روی میام باهات گفتم اگر فقط به خاطر تنهایی من میخوای بیای محاله بذارم بیای مادرمم گفت به خدا بخاطر تو نیست میخوام پیاده روی کنم خلاصه رفتیم ولی نیمه های راه برگشتیم خونه از اون طرف پدرم زنگ زد و گفت من دارم میام بریم پیاده روی منم دوباره گفتم خوبه دوچرخه ام رو میارم و یه ورزش خوبی میشه خلاصه که یه دور و نیم دیگه هم مسیر همیشگی پیاده روی مون رو دوچرخه سواری کردم و وقتی رسیدم خونه دیدم تا گرمم خوبه یه 20 دقیقه هم هولاهوپ بزنم . خلاصه که حسابی ورزشکار بودم امروز و میخوام به امید خدا این روند رو تا آخر تابستون ادامه بدم چه با دیگران چه تنهایی دیگه نمیخوام همش منت دیگران رو بکشم و اجرایی شدن برنامه هام وابسته به دیگران باشه .