من باشم و تو باشی و ....
الان دو شبه که باهم تا ٤-٥ صبح بیداریم برای این که مزاحم خواب اهل منزل نشیم میریم تو بالکن ( برادرم معتقده من بلندگو قورت دادم :) ) . من براش شیمی و زیست میگم لا به لاش مورتمون میگیره و کلی میخندیم . همیشه به آرامش وجودش غبطه خوردم و میخورم هیچی حتی تا مرز دستپاچگی نمیتونه آرامشش رو بهم بزنه حالا من واسه کوچکترین چیزها استرس میگیرم
موقعی که خیلی کوچیک بود و من دبستانی همیشه فکر میکردم تک فرزند بودن هم کیف میده ها !! کی داداش خواست حالا ؟! اما الان میفهمم که تک فرزندا چقدر سختشون میشه وقتی بزرگتر میشن .
ضمنا من همیشه فکر میکردم خوهرها خیلییی با هم عیاق میشن و نمونه خواهر برادری که با هم عیاق باشن ندیده بودم اصلا الان چند ساله که متوجه شدم برادر هم خیلی موجود خوبیه ! خیلی جاها میشه روش حساب کرد و یه جور تکیه گاهه واقعا .
خدا حفظ کنه همه برادرها رو به افتخارشون دست و جیغ و هورای بلند :))))