صرفا جهت درد دل !
دختر عموی نازنینم یک هفته است که به خاطر پره اکلمپسی بیمارستان بستریه آخر سر هم سه روز پیش مجبور شدن پسرش رو یک و ماه و چند روز زودتر به دنیا بیارن :'( . هیچکس حتی خودش نوزاد رو هنوز ندیده چون از لحظه تولدش توی NICU ئه و با لوله نفس میکشه . دیروز که رفتم بیمارستان تا ببینمش فقط اشک میریخت و ناله می کرد و رنگش مثل گچ سفید بود چون پلاکت هاش به نصف رسیده بود و دکتر سه روز بود که اجازه نداده بود هیچی بخوره .
خواهر بزرگتر همین دخترعموم از قبل عید درگیر این موضوع بودن که یه توده با ماهیت مشکوک تو بدنش وجود داره و دو هفته قبل تازه یه جراحی سنگین رو پشت سر گذاشت و خداروشکر جواب پاتولوژیش هم حاکی از این بود که چیز مهمی نیست که خواهرش امون نداد و اون بیمارستان بستری شد .
دیروز که از بیمارستان برگشتم هم از نظر روحی و هم از نظر جسمی حالم بد بود هرچی قرص دم دستم بود اعم از هیوسین و دمیترون و مفنامیک اسید خوردم و در حالی که احساس میکردم هر لحظه انگار دارن به پهلوم چاقو میزنن به این فکر می کردم که دخترها گناه کردن مگه که تو هر سنی و با هر شرایط و موقعیتی باید درگیر یه چیزی باشن خلاصه! :'((((
البته این موضوع اصلا مربوط به دیروز و امروز نمیشه و از ١٣-١٤ سالگی دغدغه منه واقعا . راستش من هیچوقت از دختر بودنم ناراضی نبودم فقط همیشه آرزو کردم و ایده هایی داشتم که بشه دختر بودن رو راحتتر و کم دردسر تر کرد .
+مادرم همیشه هروقت از این حرفها میزنم میگه ناشکری نکن به کار خدا هم دخالت نکن ؛)))