این کلافه،کلافه تر گردد!
به جایی رسیدم که حاضر بودم هرچه سریعتر زحمتمو از این دنیا کم کنم اما دیگه کنکور ندم . خسته و کلافه و سردرگمم و نمیدونم چی رو باید از کجا شروع کنم . از بعد عروسی این شکلی شدما. بارها گفته ام و بار دگر می گویم من اصلا به اینجور فضاها تعلق ندارم باباجون. وقتی میرم عروسی و اینا تا یک هفته کسلم اصلا و سررشته کارام در میره اصلا از دستم. یک روز قبل عروسی با یکی از دوستان صمیمی دوران دانشگاهم صحبت میکردم اون میگفت تو خودت رو باور نداری و بزرگترین چالشت همینه ، وگرنه من آدمهایی میشناسم که با نصف اطلاعات تو پزشکی قبول میشن . یه کم که به حرفاش فکر کردم دیدم دقیقا داره راست میگه من یه کم اعتماد به نفسم ضعیفه ولی واقعا خیلی کارها کردم که بالا بره ولی نرفته . از شما دوستان خوبم میخوام اگر راهکاری دارین برای خود باوری و اعتماد به نفس لطف کنید بهم بگین . ممنون میشم ازتون :)))