همیشه وقتی فصل انار میشه من برای همه خانواده انار دون میکنم میکشم تو کاسه و میدم دستشون. امیرحسین که اساسا میوه رو خودش هیچوقت نمیخوره باید قاچ کنم بذارم دهنش. صبح ها هم برای صبحونه میگه برام لقمه بگیر و براش لقمه میگیرم مسئولیت چای هم شش دونگ با منه کلا همیشه معتقدم کتری باید مدام قُل بزنه تا روح زندگی توی خونه جریان داشته باشه. مادرم بهم میگه بلبلک از بس که شلوغ میکنم و حرف میزنم اگه برم این خونه سوت و کور میشه امیرحسین دیگه صبحونه نمیخوره و مادرم حوصله نمیکنه چای دم کنه پدرم دیگه نمیگه چای نداره دختر؟! من هنوز توی اتاقم نشستم ولی هنوز نرفته یه دنیا دلتنگ شون ام خدا کمک کن بتونم با دوری شون کنار بیام و مریض نشم کمک کن وقتی من رفتم سوت و کور و ساکت نشه این خونه فصل انار واسه من داره میشه فصل دلتنگ شدن