نامشخص می شود تکلیف من...
وسط این همه بلاتکلیفی از اتاق فرمان اعلام میکنن که داروسازی آزاد هم قبول شدی! مرسی واقعا اینو دیگه کجای دلم بذارم . همینجوریش بین زمین و هوا معلق بودم حالا به سبزه هم آراسته شدم!! به هرکس میگم همه میگن خرشانس بدبخت خبر از دل آشوب و طوفانیم ندارن خبر از شب بیداری هایی که به اضطراب می گذره ندارن. رشته دامپزشکی برای منی که عاشق خوندن فیزیولوژی و آناتومی و درس های بالینی ام رشته مناسبی به نظر می رسه و به کسی نگین یه خرده ازش خوشم اومده و همین که ازش خوشم اومده حرصم رو درمیاره به خودم میگم باز با چهار تا کرشمه و ناز خام شدی ؟ باز به همین راحتی عشقت رو فروختی ؟ بعد از 6-7 سال دیگه میخوای باز خونه نشین و منزوی بشی؟ و جوابی ندارم که به خودم بدم و باز درمانده و سرگردون میشم. خدایا این بلاتکلیفی های من چرا تمومی ندارن؟ اصلا مگه من چند سال دیگه زنده ام که بخوام همش مردد و دودل و توی شک و تردید زندگی کنم خدایا اوکی میدونم الان میگی خودت خودتو میندازی تو هچل بلاتکلیفی ولی خب خیر سرم دارم از موهبتی که بهم دادی به نام عقل سعی می کنم استفاده کنم . این روزها با هرکس صحبت می کنم نظرات ضد و نقیضی می شنوم مادرم میگه یکی از مشکلات بزرگت اینه که زیادی مشورت می کنی راست میگه یه جورایی یه وقتایی از اونور بوم میفتم