رومی زنگی

لبریز از احساسات متناقض...

رومی زنگی

لبریز از احساسات متناقض...

رومی زنگی

چی شد که اینجوری شد؟!🤔🤔

دوشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۷، ۱۱:۴۴ ب.ظ

از کمالات دکتر ز استاد آناتومی هر چقدر بگم کم گفتم. امروز ولی اولین جلسه آناتومی عملی بود و من داشتم از استرس می مردم. بعد از ظهر جلسه عملی مون بود. با هول و اضطراب روپوشم رو عوض کردم و راه افتادم سمت تالار تشریح. در بدو ورودمون به سالن تشریح بوی وحشتناک فرمالین تا مغزم رو سوزوند. گرچه که میتونستیم ماسک بزنیم ولی خب زیاد کمکی نمی کرد. استاد یه دور همه مقاطع sagittal و transverse و اینها رو مرور کردن و چند تا عکس رادیوگراف نشون مون دادن که بگیم از کدوم نماست و اینها. چشمای من دیگه از بس که می سوخت نمیتونستم باز نگه دارم . پایان کلاس مون گفتن هرکس بخواد میتونه بیاد سردخونه رو هم ببینه. توی سردخونه دیگه واقعا داشتم می مردم بوی سردخونه به مراتب بدتر از سالن تشریح بود. با یه حال دگرگون و داغون کلاس تموم شد و بچه ها به طرفة العینی ناپدید شدن. نمیدونم چرا احساس کردم میتونم به دکتر ز اعتماد کنم و باهاشون صحبت کنم گفتم استاد خسته نباشید خیلی عذر میخوام میتونم باهاتون در مورد یه موضوعی صحبت کنم؟ داشتن دست هاشون رو میشستن با یه انرژی عجیبی گفتن بفرمایید من در خدمتتون هستم. براشون گفتم که چی شده چی نشده و من کجا بودم و کجا هستم و.... و دکتر ز تشویقم کردن به مطالعه بیشتر و تحقیق بیشتر و این که عجولانه تصمیم نگیرم و این که علم طب اصلی دامپزشکیه و چقدر صحبت هاشون به دلم نشست چون از دلشون برمیومد و صرفا نمیخواستن نصیحت کنن. بهشون قول دادم که کارایی که گفتن رو انجام بدم. از اونجا که اومدم بیرون زهرا میگفت چی شدی تو آخه گفتم هیچی یه کم فکرم مشغوله و در نهایت وقتی رسیدم خونه بغضم ترکید و تا تونستم گریه کردم و با مادرم درددل. نمیدونم چی شد که زندگیم به اینجا رسیده؟ خیلی خیلی خیلی اوضاع سختیه التماس دعا دارم ازتون 

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۷/۰۷/۰۹
رومی زنگی

نظرات  (۶)

۱۰ مهر ۹۷ ، ۰۰:۳۲ آنیا بلایت
دوست ندارم بهت بگم که باید حتما یاراه رو قبول کنی یا اینکه حتما از روز اول قرار بوده به اینجا برسی، ولی یه لحظه تصور کن که بعد از یه مدت عاشق قشنگی‌های رشته‌ت شدی و یهو وقتی به این راه‌های پر پیچ و خم و رشته‌‌ی قبلیت و کنکورهات نگاه میکنی و به خودت میگی چقدر راهای مختلفی رو رفتم و شانس اینکه به اینجا برسم چقدر کم بوده ولی حالا که رسیدم چقدر خوشحالم و چقدر این راه‌های مختلف رو رفتن حالا واسم معنی پیدا کرده...شاید به مرور زمان از تصمیم امروز خیلی خوشحال بشی عزیزم :)♡ 
پاسخ:
ببین آنیا جان من اصلا از موقعیت الانم ناراضی نیستم و همین ناراحتم میکنه میترسم یه وقت به کم قانع شده باشم و خودم خبر نداشته باشم 
اگه واس تو سخت باشه پس ببین واس من...:/
انشاءالله ک درست بشه گرفتاری های همه:)
#قضاوت نکنم 
پاسخ:
عززیزم واقعا سخته خدا خودش یه نظری به حال ما کنه 
وای رومی چرا گریه:((((
پاسخ:
تیکی جان نمیدونم چمه اصلا انگار من برای بی قرار بودن آفریده شدم اصلا :(((
۱۰ مهر ۹۷ ، ۲۰:۵۷ جناب منزوی
ناراحتی شما بخاطر رشته ست؟
آره حق با شماست باید به رشته علاقه مند بود، حکایت ازدواجه، انگار آدم با کسی ازدواج می کنه که میل و رغبتی بهش نداره، اما اون آدم، آدم بدی نیست. نمی دونم چی بگم، فک کنم تو نظر قبلی گفتم، خوبی هارو باید دید. گرچه جای شما نیستم و عملاً با خیال بی خیالی دارم حرف میزنم :)
امیدوارم تو این رشته موفق بشید و بتونید به خواسته های خوبتون برسید.
پاسخ:
راستش خودم هم نمیدونم از چی ناراحتم و اساسا ناراحتم یا نه ؟ فقط میدونم یه حس متناقضی دارم یعنی از شادی خودم ناراحتم
خیلی ممنونم از آرزوی خوبتون 

خدا ب همهممون ارامش بده ...

پاسخ:
الهی آمین 
خدانکنه عزیزم این حرفو نزن
پاسخ:
تیکی جان خیلی بیقرارم 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی