رومی زنگی

لبریز از احساسات متناقض...

رومی زنگی

لبریز از احساسات متناقض...

رومی زنگی

همیشه میلنگه یه جای زندگیم:(((

يكشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۷، ۱۱:۰۸ ب.ظ

شاعر در مصرع دوم میفرمایند:الهی من بمیرم برای زندگیم توصیف منه قشنگ😩😢

امروز صبح از 6 هشیار بودم تا بالاخره 8 تونستم از رختخوابم دل بکنم بلند شدم باhesitation فراوان که دوش بگیرم یا نه روبرو شدم وقت داشتم ولی اینقدر روزی دوبار رفتم این چند وقته حمام که پوستم داره ورقه میشه از خشکی 😅 خلاصه با توجه به این که روز قبلش حمام بودم بیخیال دوش گرفتن شدم رفتم صبحانه بخورم که دیدم مادرم اون معده درد معروف هاش اومده سراغش دوباره 😔 یکم چیز میز و دارو و دوا دادم خورد و بالاخره ساعت نه و نیم از خونه زدم بیرون. متاسفانه کلی معطل شدم تا تاکسی برای مترو پیدا کردم و تا رسیدم مترو ساعت 10 بود. توی سیستم زده بود زمان ثبت نام شما 11:15 پس کلی وقت داشتم هنوز. وقتی رسیدم به دانشگاه ساعت 10:45 بود تازه رفتم سمت میز ثبت نام و تا اومدم بگم که تایم من فلان و بهمان نذاشتن کلامم منعقد بشه گفتن اصل شناسنامه ات رو بده خلاصه دادم و بعدش هم دیپلم و پیش دانشگاهیم. جالبیش این بود که یه لیستی توی سایت دادن یه لیست هم اون روز که میری ثبت نام بهت میگن مثلا ریز نمره ها جز اون چیزی که سایت میخواد نبودش اصلا ولی تعهد گرفتن که باید برامون بیاری 😐. ثبت نام رو که انجام دادن گفتن حالا با تلفنت یا برو پایین توی سایت انتخاب واحد کن. تلفن من که کلا میمیره تصمیم گرفتم خیلی سنگین و رنگین و خانوم برم سایت انتخاب واحد کنم. وقتی وارد سیستم آموزش شدم دیدم اوووه فرم های سلامت و فلان و بیسار رو تا پر نکنی نمیتونی انتخاب واحد کنی اینقدر هول بودم که سوال مربوط به سیگار رو نزدیک بود بزنم به طور مداوم سیگار می کشم 😅🤦‍♀️ حالا اون وسط عددهای ساعت استفاده از موبایل و لپ تاپ و اینا رو که انگلیسی میزدی ارور می داد. با بدبختی بالاخره درست شد و سیستم انتخاب واحد باز شد بالاخره. واحدها معلوم بود فقط من در مورد عمومی ها شک داشتم که اونا رو هم گرفتم بعد که از آموزش پرسیدم گفت نباید میگرفتی 😐 دوباره رفتم حذفش کردم و رفتم دنبال تطبیق واحدام که تایم نهار شد. کلی خیابونا رو متر کردم تا تایم نهار تموم شد و اونجا اشکم رو دراوردن آخر سرم گفتن نمیشه احتمال زیاد تطبیق بدی و من موندم با عمومی هایی که حذف کرده بودم 😭😭😢😢 دوباره برگشتم دانشگاه خودمون و رفتم سایت که عمومیا رو بردارم که برای من و چند تا از بچه ها ارورهای "نیست در جهان" می داد یعنی واقعا اگر نگران آبروم نبودم چهارزانو مینشستم وسط دانشکده زار می زدم و مادرم رو می خواستم 😩😩 بالغ بر 5 دفعه رفتم آموزش و اومدم تا بالاخره ارور درست شد و تونستم عمومی ها رو بردارم . داشتم از خستگی می مردم گفتم ببینم اسنپ چقدر می گیره تا خونه اگه 13-14 تومن بگیره یه اسنپ بگیرم که زدم دیدم 21 تومن میگیره دیدم نخیر ارزشش رو نداره و از طرفی به خودم نهیب زدم که دانشجو که اسنپ نمیگیره! هِلِک و هِلِک پیاده تا مترو رفتم و یک ساعت بعد به ایستگاه مترو دم خونه مون رسیدم یهو یادم افتاد برای تاکسی پول نقد ندارم از اونجایی که شانس من واقعا ستودنیه سه تا دستگاه ATM توی این ایستگاه بود که 2 تاش خراب بود یکیش هم گزینه برداشت وجهش خاموش بود 😩😐😢 چشمم افتاد به یه پلیسه و گفتم ببخشید من الان دقیقا باید چیکار کنم؟ گفت برو سوپرمارکتیه ببین قبول میکنه کارت بکشه و پول بهت بده؟ از ایستگاه که اومدم بیرون به خودم گفتم اتوبوس هم هستا بذار با اتوبوس برم خلاصه نگم براتون که اتوبوسه قشنگ یک ساعت دور محله منو چرخوند و آخر سر هم فرسنگ ها دورتر از خونه مجبور شدم پیاده بشم و با آخرین مولکول های ATP باقی مونده تو میتوکندری سلول هام خودم رو رسوندم خونه. ساعت 5 بعد از ظهر بود که زنگ در رو زدم و با مانتو و مقنعه روی مبل ولو شدم تازه هنوز نهار هم نخورده بودم دیکه نهار و شام رو یکی کردم و پنج و نیم یه غذای مفصلی خوردم بعد از غذا همونجا وسط سالن بی هوش شدم تا 7 حتی نماز ظهر و عصرم هم قضا شد متاسفانه بیدار شدم یه خرده پلکیدم و لباس هام رو ریختم توی ماشین لباسشویی و الان باید برم روی بند پهنشون کنم که تا فردا خشک بشن

+شاید فکر کنید پیاز داغش رو زیاد کردم ولی واو به واو چیزایی که نوشتم امروز برام اتفاق افتاد 

+کلاس هامون از فردا شروع میشه البته فقط تئوری ها عملی ها از هفته بعده 

+ترم 1فردا 8 صبح با کلاس "مبانی بیولوژی سلولی مولکولی " شروع میشه و نمیدونم چی هست اصلا( امیدوارم مثل اولای فیزیولوژی نباشه 😐)

+نمیدونم چرا الان که از بچه ها و محیط دانشکده و آدماش خوشم اومده بازم داره این همه کارم به خِنِس میخوره😔 خدایا بسه دیگه توی اون چهار سال خودت شاهد بودی چقدر اذیت شدم سر همه چیز همیشه باید بلنگه یه جای زندگیم آیا ؟؟

+روی دانشکده مون یه حس مالکیت پیدا کردم انگار مایملک پدریمه مثلا 😅😅😅 و چون از همه بزرگترم توی یه سری چیزها نصیحت های مادرانه می کنم بچه ها رو و راه و چاه نشون شون میدم یه جاهایی که خیلی حس خوبی بهم میده 

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۹۷/۰۷/۰۱
رومی زنگی

نظرات  (۶)

۰۲ مهر ۹۷ ، ۰۰:۱۴ خانوم میم
موفق باشید ان شاءالله
پاسخ:
خیلی ممنونم همچنین شما :)
۰۲ مهر ۹۷ ، ۰۹:۳۰ بهاردخت ..
خانم دکتر ناامیدنشین و امیدوارم امروز که شروع کلاسهاتونه روز خوبی داشته باشین
پاسخ:
مرسی بهار جانم خیلی شرایطم سخته دعا کن برام 
خانم دکتررر ؟؟؟!!!!من هنوز یه واحد مربوط به بیولوژی هم پاس نکردم عزیزدلم :)))

به من نگفتن کلاسات کی شروع میشه منم تصمیم گرفتم از 2شنبه هفته بعد برم😂 
پاسخ:
عززیزم فکر خوبیه :)))
بچه های فنی پایه ان معمولا 
منکه تا هفته ی دیگه بیکارم :(
پاسخ:
خوش به حالت واقعا!
ما همه چیز هوار شد سرمون یهو :((
این انتخاب واحد داغانم کرد:| آخرشم درست نشد باید برم دوباره:((
اسم درسش که بهش میخوره باحال باشه!:دی
پاسخ:
عزیزم چه سخت واقعا معمولا اینطوریه متاسفانه:(
جالب ناک بودش رفتیم کلاسش رو:)))
کلی خسته نباشی :)
پاسخ:
مرسی حواجانم دعا کن خوب پیش بره عزیزم 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی