رومی زنگی

لبریز از احساسات متناقض...

رومی زنگی

لبریز از احساسات متناقض...

رومی زنگی

نودانشجوی نه چندان تازه وارد!

شنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۷، ۰۸:۲۷ ب.ظ

امروز از ساعت پنج و نیم هوشیار بودم بالاخره 6 بیدار شدم و پریدم تو حموم. چشمام از فرط بی خوابی می سوخت اما محلش نذاشتم. سریع لباس پوشیدم و اومدم که برم صبحانه بخورم دیدم مادرم تازه داره پیازداغ غذای توی راه امیر رو درست می کنه از اونجایی که همیشه آویزون یکی هستم که منو تا مترو ببره رو به امیر و مادرم گفتم دیرم میشه ها مادرم گفت نه بابا نترس خبری نیست حالا خوبه بار اولت هم نیستا خلاصه زد تو پرم . بیچاره امیر  سریع دوش گرفت و گفت صبحانه اش رو توی ماشین میخوره که من دیرم نشه (قربونش برم الهی ) . بالاخره از زیر قرآن رد شدیم و از خونه زدیم بیرون. تا حالا تو زندگیم مترو رو اینقدر شلوغ ندیده بودم. انگار خلق اولین و آخرین تو مترو بودن. بالاخره ساعت هشت و بیست دقیقه رسیدم مترو مقصد ولی معضل بعدی پیدا کردن تاکسی بود🤦‍♀️ بعد از یه ربع بالاخره تاکسی گیر آوردم و موندم توی ترافیک های تاریخی که قبلا هم تجربه اش رو داشتم. خلاصه ساعت 9 رسیدم به محل برگزاری و تازه دو ساعت نشستیم زیر آفتاب. مراسمش واسه یه نوجوون 18 ساله شاید جذابیت داشت ولی برای من نه زیاد. بعد از مراسم رفتیم دانشکده خودمون و با چند تا از بچه ها آشنا شدم بچه های خوبی بودن وقتی رسیدیم به دانشکده جلوی پامون فرش قرمز پهن کرده بودن و در بدو ورودمون برامون اسپند دود کردن و مادر پدرا بچه هاشون رو در آغوش می گرفتن و خلاصه خیلی رمانتیک بود. بعدش راهنمایی مون کردن برای نهار و رفتیم نهار. ثبت نام بچه های بومی فردا انجام می شد اما من رفتم صحبت کنم که اگر بشه ثبت نامم رو امروز انجام بدم اما بعد خودم ترسیدم که نکنه حق بچه های غیر بومی رو یه وقت خدای نکرده ضایع کنم و بی خیالش شدم و راه افتادم سمت خونه. وقتی رسیدم خونه له بودم اما له بودنش خیلی شیرین بود برام. فردا باید برم برای ثبت نام و از پس فردا شروع کلاس هاست... واین بود ماجرای نودانشجوی نه چندان تازه وارد

خدایا به بزرگی و عظمتت و همه اقتدار و قدرتت قسمت میدم که توی راهی که حدسم اینه که تو برام در نظر گرفتی کمکم کنی و دستت رو از پشتم برنداری.

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۹۷/۰۶/۳۱
رومی زنگی

نظرات  (۵)

الهی :)
چقدر خوبه حواست به همه چی هست.
پاسخ:
عززیزم :))
خوشحالم که این موضوع به موقع به ذهنم رسید😅 
کیک و ساندیسم خوردین؟!
پاسخ:
شیرینی دانمارکی دادن با آبمیوه ولی من نخوردم امروز فقط لیتر لیتر آب خوردم دی هایدریت شده بودم اصلا 🤒
پاراگراف آخر:)
خدا همه رو کمک کنه تو راهی ک براشون درنظر گرفته:)
پاسخ:
الهی آمییین واقعا:))
کاش ماهم ازاین برنامه ها داشتیم..خسته نباشین ان شاالله موفق باشین همیشه
پاسخ:
عززیزم مگه نداشتین شماها؟! حتما دارین شاید دیرتره
ممنونم بهار جانم تو هم همینطور 
نمیدونم خبر ندارم فعلا که نرفتیم دانشگاه اما احتمالا نخواهیم داشت چون کلاسای رشته های مختلف تو روزهای متفاوتی شروع میشه
پاسخ:
آهاا عجیبه ولی به نظرم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی