چشم ما بسیار زین خواب پریشان دیده است4:(
دیشب داشتم خواب می دیدم که دونفر از دخترای فامیل بدون این که حتی به پدر یا مادرم بگن با یکی از پسرهای فامیل صحبت کردن و ازش خواستن با من صحبت کنه برای ازدواج. من بی خبر از همه جا یهو دیدم من و م رو انداختن توی یکی از اتاق های خونه مادربزرگ و در رو بستن و گفتن حالا با هم صحبت کنید شاید به تفاهم رسیدین ! هر چی به اون دخترا گفتم که به خدا من حالا حالاها قصد ازدواج ندارم اونا هم گفتن حالا یه صحبتی بکنین با هم شاید تفاهم داشتین. جالبه که من با م توی عالم واقعیت تا حالا هیچوقت هم کلام نشدم در حد سلام و خداحافطی محض. توی خواب یادمه جفتمون معذب و عصبانی بودیم. من یه نگاهی بهش انداختم و گفتم ببخشید شما متولد چه سالی هستین ؟ گفت 65 و بعدش تحصیلاتش رو ازش پرسیدم با اینکه یه چیزایی میدونستم و درنهایت برگشت بهم گفت باید قول بدی که هر دومون خوش بخت بشیم . من دیگه داشت اشکم درمیومد گفتم آخه چه تضمینی وجود داره؟ گفت من نمیدونم دیگه. بلند شدم از اتاق بیام بیرون و گفتم به هرحال من باید یکی دوروز فکر کنم و با پدر و مادرم مشورت کنم. عصبانی شد و گفت : اَه از همین لوس بازیا بدم میاد دیگه مشورت کیلو چنده بابا. گریه می کردم و گفتم تو رو خدا بذار من برم یه فکری می کنم حالا. تو همین حالت های ترسناک بودم که از خواب پریدم موهام از عرق خیس بود و قلبم تند تند می زد امیدوارم هیچ کس خواب پریشان نبینه :(((