تا کی غم دنیای دنی ای دل دانا؟!
شنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۷، ۰۱:۳۴ ق.ظ
دیروز به صورت تصادفی یه مصاحبه خوندم با رتبه یک تجربی. داشتم برای مادرم توی آشپزخونه تعریف می کردم و با هم آشپزخونه رو جمع و جور می کردیم و هم زمان راجع به multitask بودن اغلب دخترا و multitast نبودن اغلب پسرا برای مادرم توضیح می دادم و دلایل علمی می آوردم که یه لحظه چشمم افتاد دیدم پدرم با تعجب خاصی داره نگاهم می کنه خنده ام گرفت و نمیدونم چی شد که دوباره بحث سر من بالا گرفت و مادرم میگفت معلوماتت با رتبه یک واقعا فرقی نداشت فقط بلد نیستی ازش استفاده کنی و پدرم میگفت اتفاقا چرا فرق داشت معلومات رومی بیشتر هم هست ولی هنر استفاده ازش رو نداره و من هاج و واج فقط نگاهشون می کردم و هیچی نمی گفتم مادرم وقتی چهره ی درمانده من رو دید گفت من فقط دلم برای تلاشت می سوزه وگرنه ان شا الله امسال به هدفت می رسی. منم گفتم واقعا دیگه از بس غصه خوردم و انتظار کشیدم خسته شدم هرچند که ناراحت میشم اگر اون اتفاقی که مدنظرمه نیفته ولی تقریبا تا 90% مطمئنم که دیگه کنکور نخواهم داد و دیگه تحمل ندارم که با صورت برم تو دیوار. دارم سعی می کنم توی زمان حال زندگی کنم که خیلی هم سخته ولی حال دلم رو کلی بهتر می کنه . بریدم از بس غصه فردا رو خوردم واقعا .
۹۷/۰۶/۱۰