سفر به سرزمین سبز شمالی!(روز پایانی)
صبح که رفتیم صبحانه 90% وسایل مون جمع بود فقط مونده بود یه سری چیزهای لحظه آخری مثل دمپایی و اینا . برای آخرین بار اون منظره چشم نواز رو نگاه کردم و هوای بدیع مه آلود روستا رو با شدت دادم توی ریه هام.
با همکاری هم کوه وسایل مون رو جمع کردیم و صندوق رو تا خرخره پُر! خلاصه که با چند تا آیه الکرسی روانه شهرمون شدیم. توی راه اصلا توقف نداشتیم و من فکر می کردم عملکرد پاهام رو برای همیشه از دست دادم و هیچوقت دیگه نخواهم تونست روی پاهام راه برم و واقعا مسیر برام طولانی شده بود و نق زدن هام هم شروع شده بود دقیقا 7 ساعت توی راه بودیم و موقعی که رسیدیم خونه من واقعا یک مولکول ATP قابل استفاده هم توی بدنم نمونده بود. یعنی وقتی دیدم مادرم و عمه ام به محض رسیدن مانتو و روسری هاشون رو در آوردن و شروع کردن به برنج خیس کردن و مقدمات نهار رو آماده کردن و ما بینش هم محتویات ساک ها رو جابجا می کردن فقط دلم میخواست زار بزنم . من که به نشانه اعتراض همونجا روی مبل با مانتو ولو شدم و پس از تلاش های عمه خانم ، مادر و پدرم ساعت 5 و نیم عصر بالاخره نهار خوردیم.
+این سفر ما هم خداروشکر به خوبی تموم شد. امیدوارم سفر زندگی همه مون پر از دستاورد های پرارزش باشه :)))