سرآغاز فراغت و روی آوردن به یار مهربان !
یه کتاب فروشی خفن تو محله جدیدمون یافتم دو طبقه بزرررگ اصلا یه چیز خوبی بود. خلاصه که لحظه شماری می کردم کنکور رو بدم و برم کتاب بخرم بخونم که کلا غبار کنکور رو بشوره ببره . دیروز رفتیم که بسته بود امروز که با برادرم بیرون بودیم با کلی غر و اینا راضی شد من رو ببره اونجا اگر تنها رفته بودم ساعت ها اونجا می گشتم و توی اقیانوس کتابها شنا می کردم دو صد افسوس که برادر غرغرو و کلا نامأنوس با کتاب باهام بود و من در عرض ٣٠ ثانیه کتابهای جنگجوی عشق و کویر رو گرفتم و اومدم بیرون . وقتی برگشتیم خونه بلافاصله جنگجوی عشق رو شروع کردم و ١٠٠ صفحه اش رو خوندم و خیلی خوشم اومد از کتابش به کویر هم یه نگاهی انداختم و تازه متوجه شدم که پارت پارته اما زبان دکتر شریعتی هنوز یه مقدار برام نامأنوسه و نتونستم با کتابشون ارتباط برقرار کنم. توی برنامه امه که تا آخر تابستون کلی کتاب بخونم .